پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

مبینای ناشناخته!

پنجشنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۹:۴۶ ب.ظ

میخوام بازم بنویسم! چون احساس میکنم دارم منفجر میشم از درون!

ولی وقتی بعد از مدت ها میخوام شروع کنم به نوشتن نمیدونم از چی و از کجا بگم!

شاید بهتره برگردم به قبل از دوبی!

به حال بد اون تایم که داشتم دست و پا میزدم و غرق میشدم!

به روزی که زنگ زدم به اریا و بهش گفتم به یه نقطه پایان نیاز دارم! چند ساعت با هم حرف زدیم! و من هر لحظه به این حس پشیمونی مضخرف میرسیدم که چرا اینکار رو با خودم کردم؟ چرا بعد از اون همه تلاش اون همه بودن، باز آدم بده‌ی داستان من بودم؟

چرا این ادم جدیدی که پیداش شده بود بهتر از من بود براش؟! چرا تلاشامو ندیده بود؟ چرا انقد خودم رو له کرده بودم واسه این ادم؟

رفت و من با خودم عهد کردم این اخرین باری باشه که ببینمش... و نقطه پایان باشه واقعا برام! رها کنم! اگر خوب بودم یا بد بودم!‌یا هر چی بوده اون روزا گذشته!! بپذیرم گذشته و رها کنم!

رفتم دوبی! اون روحیه‌ی مبینای سابق برگشته بود! میتونستم دوست پیدا کنم! با همه گرم بگیرم بگم و بخندم و بیخیال باشم! سه روز واقعا فوق العاده رو گذروندم! خودم بودم و خودم! بدون وصل بودن به هیچ ادمی! شده بودم نقطه اتصال کلی ادم به همدیگه... تو دوبی راه میرفتم و با ادما سلاملیک میکردم بس که با همه گرم گرفته بودم!

خوابم رو به حداقل رسونده بودم و همچین خواب ارومی داشتم که همون سه ساعت هم کافی بود برام!

نه جای خاصی رفتم تو دوبی نه کار خاصی کردم ولی به شدت تجربه قوی و خفنی بود برام! انقدر خوب بود که به امریکا امیدوار تر از قبل شدم! و یادم اومد چقد یه محیط جدید میتونه خستگیا و بار محیط قبلی رو بشوره و ببره!

بعد از سه روز که برگشتم از فرودگاه اما اسنپ گرفتم به سمت ترمینال شرق و بعد تاکسی به سمت بابلسر :)

جمع شدن با صبا و ریحون و علی و هادی و ممدحسین! اون شب کنار دریا :) رقص و سرخوشی!‌فردای اون روز و جنگلش! بعدم برگشت به تهران!

حالم توپ شده بود! حس میکردم الان انقد حالم خوبه که میتونم شروع کنم به خوندن مقاله هام بالاخره! 

شنبه شد! هادی گفت بیا حرف بزنیم! شروع کردیم به حرف زدن و شناختن بیشتر هم! و نزدیک شدن بیشتر بهم! جوری نیگام میکرد که انگار من تنها ادم روی زمینم! جوری میبوسیدم انگار از لبام نفس میگیره! و جوری اون شب خوش گذشت بهم که دنیا رو فراموش کرده بودم!

اما پایان اون روز تبدیل شد به پایان خوشیا!

باید برمیگشتم به دنیای واقعی :)‌ باید دعوای محسن احسان رو میشنیدم! باید اون خوشی که تجربه کرده بودم بدون فکر رو تنظیم میکردم و فکر میکردم براش که باید چیکار کنم... داداشم اومد تهران! و دوباره همه زخما رو وا کرد!

دوباره یادم اومد که چند روز دیگه سالگرد شروع بدبختیا و نبودنه مامانه!

دوباره با اریا دعوام شد! و دیگه نکشیدم و خودشو و دوس دخترشو زدم بلاک کردم!

باید سیگار رو قطع میکردم بخاطر حضور داداشم!

باید جواب سوالای بیشمار هادی رو میدادم

باید صبا رو مطمئن میکردم که درستش میکنم!

باید به محسن میگفتم که واقعا قصد خراب کردن کسیو نداشتم!

باید رابط میشدم بین بابامو داداشم برای مراسم مامانم

و مقاله های کوفتیم موند!‌ایمیل سفارتمو دیر زدم و هنوز کانفرمیشنش نیومده! و یهو به خودم اومدم دیدم کلی ادم هست که ازم شاکین و میگن من بی معرفتم!

چیکار باید میکردم؟

بله درست حدس زدید! رد میدم! رد میدم و کارایی میکنم که در لحظه بقیه فکرا رو از سرم بشوره و ببره!

شب تا صبو میرم بیرون!

با ادمایی که میدونم چه مدلین! و کارایی میکنم که فقط خودمو ازار میده نه کس دیگه‌ایو!

فرو پاشیدم؟

نمیدونم! انقد بی حسم که حتی نمیتونم بفهمم که فرو پاشیدم یا نه!

یه دکمه پاز میخوام واسه زندگیم!

و دوست دارم از همه فرار کنم :)

دوست دارم خالی شم از همه چیز و همه کس :)

احتمال میدم بعد از خوندن این پست هم یه عده دوباره بهم پیام بدن که فلان کارو نکن و اینا!

و این موضوع باعث میشه فقط دیگه حرفشو نزم! نه اینکه انجامش ندم!

 

تنها کمی که ادما میتونن بهم بکنن اینه که تشویش اضافه دیگه برام نسازن

بزارن راحت باشم

به اندازه کافی اخرین بار ها داره عذابم میده!

 

تو این مدت تنها چیزی که بهم ثابت شد این بود که آدم های اطرافم اصلا نمیدونن من کیم! مبینا رو نمیشناسن رسما :) و این ناراحت کننده ترین اتفاق بوده برام...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۱۶
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی