نقطه ی صقر!
تو نقطه ی صفر زندگیم...
نگاه میکنم تا جایی که چشم کار میکنه تنهاییه! صفر صفر! ولی همچین بد هم نیست....بعضی ادم ها هم هستن اینطورین دیگه...خانواده ای ندارن خب!باید بمیرن؟نه...
من تو زمینه های مختلفی دست گذاشتم روی زاوی خودم و دوباره از جا بلند شدم....اینم همینه! سنم که کم نیست....میتوم زندگی بدن ادم های دیگه داشته باشم...
همیشه از این تنهاییه میترسیدم...از وقتی که یادم میاد همیشه در تلاش بودم که اگه شده یه نفر باشه!ولی دونه دونه همه رو از دست دادم!
اگر چه ایستاده ام شکسته پای من....
میدونی ولی من فکر میکردم ادم هر کسیو از دست بده خانواده اشو که داره...ولی اول از همه اونا رو از دست دادم...
همه میگن وقتی میری یه زندگی جدید رو شروع میکنی...
تو زندگی جدیدم کسی رو ندارم و نخواهم داشت...منم و خودم...روی پا های زخم خورده و کبودم...ولی میدونی میتونم...میتونم بهترینا رو بسازم
میتونم تصور کنم زندگی که هیچ خانواده ای نیست ولی خوشحالم توش...موفقم توش...
76...