۱۹ روز بعد
الان که دارم مینویسم، ۱۹ روز از اومدنم به امریکا میگذره!
زندگی اینجا یه سبک دیگهس! ولی آدم ها… امان از آدم ها اسماعیل!
برعکس اون ضرب المثل قدیمی که میگه اسمون
همه جا یه رنگه،اسمون یه رنگ نبود! چیزی که یه رنگ بود عجیب بودن آدم ها بود!
توی این چند روز من بلکسبرگ، دی سی و تمپا رو دیدم!
و بنظرم هیچ کسی نیست که اینجوری مهاجرتش رو شروع کرده باشه :)
یکم به مشکل مالی میخورم احتمالا… ولی خب بنظرم ارزششو داشت!
حتی با وجود گند هایی که زدم :)
سفر سختی بود! سفری که واقعا گیج و منگ بودم که باید چیکار کنم و چطوری برخورد کنم
اینکه لاین کجاس؟ تا کجا محبت کنم؟ تا کجا چس کنم؟ و تا کجا باید پیش برم اصن؟
تا الان که تو فرودگاهم و دارم مینویسمم جواب این سوالا رو نمیدونم
ولی یه چیز رو خوب میدونم! اینکه خوب شد که امریکام :)
خوب شد که جنگیدم! خوب شد که تلاش کردم!
خوب شد که اون روز با شاهین کلنجار رفتم و راضی شدم تا باز اپلای کنم!
و کنار نکشم بخاطر مردن مامانم!
خوب شد رفتم تمپا و رفیق قدیمی رو دیدم!
سفر پشم ریزونی بود! تو روز دوم اور دوز کردم!
تجربه ای نزدیک به مرگ که بهم یاداوری کرد چرا الان تو این خاکم :)
میخوام بگم جایی که زندگی میکنیم مهمه! مهم تر از چیزی که فکرشو بکنی!
هر کسی بگه اسمون همه جا یه رنگه
چرت میگه!
نمیدونم کجای این داستانی… دلت میخواد مهاجرت کنی یا نه!
ولی اگه تو مسیرشی محکم جلو برو… چون بنظرم هر چی هم که بشه
ارزششو داره :)
آیدی پیج اینستاتو میدی؟ :)