نوشته های اخر سالی!
بین بچه های اینجا اینطوریه که دیگه نه حس سال جدید رو به عید نوروز دارن نه به کریسمس!
ولی من فک میکنم هر جای دنیا هم که باشم با تغییر فصل ها تازه میشم! با بهار جون میگیرم و عید همیشه برای من روزیه که بهار رو ببینم!
و نوروز قشنگ ترین اتفاق و ایونتیه که ما تو کشورمون داریم!
امسال هم مثل همه ی سال های گذشته فکرم رفت سمت اینکه خب این یه سال چطوری بود و اینا!
حاجی بهش فک میکنم پشمام میریزه!
جایی که الان هستم هزار ها کیلومتر با جایی که پارسال بودم فرق میکنه!
اینجا هم کلی دوست دارم با عمق های مختلف! و مهم ترین اتفاقی که امسال برام افتاد پیدا کردن بیشتر و بیشتر خودم بود! و تغییرات بزرگی که توی خودم ب وجود اومد
و این ارامش نسبی که الان هست..
راه طولانی رو طی کردم برای این ارامشه! گریه ها کردم... با ادم ها حرف زدم راه های جدید امتحان کردم و مبینا رو باز کردم تمام شیشه خورده های توی وجودمو دیدم و دونه دونه شیشه ها رو با پنس دراوردم...
نمیتونم بگم الان از هر شیشه ای خالیم و دیگه زخمی تو بدنم نیست! ولی میتونم بگم جای شیشه خورده هایی که دراوردم داره التیام پیدا میکنه!
میتینگای گروهی میرم برای کنترل کردن استرس که روی نورن ها مانور میدن!
وسایل یوگا خریدم و یوگا میکنم
مشاوره میرم هر هفته و یه ساعت حداقل خودمو بررسی میکنم!
بعضا باشگاه میرم و دارم روی دویدنم کار میکنم و این حالمو به شدت بهتر کرده!
راستش هدفم از تغییر شکل ظاهری برای باشگاه رفتن تبدیل شده به بهتر شدن حال روحیم! انقد که تاثیرگذار بود برام!
تایمایی که با پازل ور میرم باعث میشه ذهنمم مرتب شه! انگار با هر تیکه پازل دارم تیکه تیکه مغزمم میچینم!
میخوام بگم اون مبینایی که هیچ وقت براش وقت نمیزاشتم رو بغل کردم و الان محور اصلی زندگیم اونه!
با همه کمتر حرف میزنم! معمولا جواب پیاما رو یه درمیون میدم یا کسی که زنگ میزنه میگم الان نمیتونم صحبت کنم!
بیشتر دوست دارم ادما رو از نزدیک ببینم و حسشون کنم... تو چشماشون نگاه کنم و کنارشون باشم! حتی اگه حرفی هم نزنم :)
دغدغه هام از سال پیش خیلی عوض شده!
همین دیگه :)
خوشحالم بابتش و از خودم هم ممنونم :)
پیش به سوی سالی سبز تر!