پیدا شده!
برای اینکه گذشته تکرار نشه شروع کردم...
اومدم دانشگاه و برای بار چندوم بهش گفتم که نمیتونم با تو باشم چون دوست ندارم!
من الان که دارم به تمام روایط ادما فکر میکنم میبینم اگه یه روزی یه پسری دختری رو دوست داشته یه کاری کرده که رابطهه اونجوری پیش بره که میخواد و بعد از مدتی دختره عاشقش میشه! و بالاخره یه رابطه خوب میسازن
ولی اگه برعکس باشه و دختر اول از کسی خوشش بیاد اینجوری نمیشه! نمیدونم چرا!!
نمیخوام تلاشی برای سپهر بکنم!
اکه بتونم!
امروز که داشتم بهش زنگ میزدم شبیه ۱۶ سالگیم قلبم تند میزد! و استرس داشتم!
ولی خب وقتی یکی دوست نداره تلاش بیفایده س تو باید زندگی خودتو بکنی... من نمیتونم دنیال یه نفر بیافتم تا دوستم داشته باشه و منتظر بمونم...
میشه یه چیزی مثه اریا!
و من نمیخوام تکرار شه!
الان که حس میکنم زندگی یه رنگ دیگه گرفته و انگار از خواب بیدار شدم ... نمیخوام خرابش کنم!
قردا بالاخره سالگرد مامانه! و خب تو تمام این یه هفته من هر کاری کردم تا حواسمو پرت کنم از اینکه مامان یه ۲۰ تیری فوت شده و دیگه نیست!
ولی الان میخوام به خودم یه قولی بدم...
هر سال من به این فکر میکردم.که ما ها تو خونه هممون داریم کارایی رو میکنیم که مامان یه روزی خوشش نمیومده!
من همیشه فکر میکردم خب جهت فکری من و مامانم واقعا با هم فرق داشته!
ولی الان....
میخوام یکم مدیفای کنم... و یه خطی رو بکشم که بنظرم هم مامانمو راضی میکنه هم منو!
امسال میخوام مبینایی رو نشون بدم به ادما که واقعا هست! مبینایی که بالاخره پیداش کردم...