پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

دور باطل

شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ

میدونم ببینمش حالم بهتر میشه از این بیحوصلگی ت خ م ی که دارم رها میشم ولی عوضش میشینم تو افیس و میزنم تو سر خودم و ب تمرکزم فکر میکنم که زیر خط فقره!
به راختی اینجا مینویسم چون میدونم با اینکه بلاگمو بهش دادم بعد از اون حرفی که بهش زدم دیگه نمیاد اینجا رو چک کنه!

همش به حرف تراپیستم فک میکنم: چی شد که یهو سپهر انقد مهم شد؟!

یادم اومد بار اولی که دیدمش! خندم گرفته بود که یه نفر انقد رسمی اومده دانشگاه

بار بعدی بعد از کلیتور لیک که اومدن خونه ما و چت و مست و اینا بودن... من و ارمین و سپهر نشسته بودیم روی مبل من بغل سپهر بودم و نمیدونم چرا حس کردم ازم خوشش میاد!! یه جورایی بهم لم داده بودیم و واقعا حس خوبی بود!

فرداش به نگین گفتم یه چی میگم جاجم نکن! گف بگو! گفتم حس میکنم از سپهر خوشم میاد دوس دارم بیشتر ببینمش!

همینجوری که بغلم میکرد گف عاااا سعی میکنم بیشتر برنامه بزاریم که همو ببینید!

بهش پیام دادم! گفتم میخوام دوست تر بشم باهات!

بهم گفت من شرایط رابطه ندارم!

من که از تو سرم دود در میومد گفتم واه چرا این حرفو میزنی و ...

من فقط میخواستم دوست تر شم! چون حس میکردم ادم باحالیه!

رابطه های ت خ م ی فقط باعث میشن ادما از هم دور بشن یه جایی! به قول فیبی : رابطه ها میان و میرن ولی این دوستیه که میمونه!

بهم برخورده بود پس سعی کردم دوری کنم!

بعدشم که درگیر درس و ویپین شدم... همه چیز تا مدت ها کمرنگ بود!

تا اینکه بعد از چند باری که ویپین تو جمعمون بود من دیگه خوشم نمیومد ویپین بیاد تو جمع! دوست داشتم که انگار سینگل شناخته بشم! حسم به ویپین کم و کمتر میشد هر چی بیشتر تو اون جمع قرار میگرفتم!

ولی اون یه بار یه حقیقتی رو تف کرده بود تو صورتم! حتی نمیخواست باهام دوست بشه! من میخواستم که اگه یه روز خواستم برم بیرون بدون اینکه به واسطه نگین و ادمای دیگه برم بیرون بتونم با خودش برم! ولی حتی اون اینم پس زد!

و داستان میگذره و من هی حسم رو پس میزنم و به زبون نمیارمش ولی انگار معلوم بوده! اونقدی که بهروز بهم بگه صبر کن سپهر درست میشه و من از تعجب دهنم وا بمونه و عصبانی شم که اقا کی سپهر رو خواست

و اینا هم برای اینکه درستش کنن میشینن گروه وی تی رو بالا پایین میکنن و ادم نشونم میدن و من میگم نه! و بنظرم عی هیچ کی خوب نی!حتی سپهر!

میگذره و داستان پاستیل! و حس های عجیبم!

و تصوراتم و حسم! و ...

نمیدونم انگار که وصل شدنم به ناخوداگاهم باعث شد دیگه فرار نکنم و پذیرم خب اره من خوشم میاد ازش!

 

بعد میرم رو به روی روانشناسم میشینم و براش میگم که اون وصل شدن به ناخوادگاهم باعث شد بفهمم از این ادم خوشم میاد و ...

و اون ازم میپرسه خب چرا؟

 

و من بولدترین چیزو میگم: اینکه قشنگ تر از ادمای دیگه فکر میکنه! بهم میگه شاید صرفا از بقیه ادمای دورت بهتره ولی خب بهتر از اونم باشه تو قشنگ فکر کردن!

میگم اره خب!

 

بعد از کال به این فک کنم که حس باحالی دارم کنار این ادم! ولی میدونم مث تمام بارای پیش که فک میکردم نه دیگه این یکی فرق داره بازم فرقی نخواهد داشت! پس اگه بنظرم فکرش قشنگه دوست بودن باهاش با ارزش تره!

ولی خب انقد همه چی پیچیده شد که الان حتی نمیشه دوست موند!

 حس میکنم حتی نمیخواد ببینتم دیگه! و حقیقتش خودمم نمیدونم چطوری باید مواجه شم!

 

الان نشستم و فکر میکنم خب ادم چطوری باید بفهمه از یکی درست خوشش میاد یا همون هیجانات کوفتیه که بازم تموم میشه؟

یه زمانی میگفتم شناخت! ولی با کیس اریا حتی شناخت هم بنظرم تعیین کننده نیست! باید پذیرفت خب ادما بزرگ میششن عوض میشن! هر چی بشناسی بازم یه جایی از این راه ممکنه طرف عوض شه و دیگه اونی نباشه که میخواستی! اونوق چی؟

 

به این فکر میکنم که ریجکشن من رو حریص تر میکنه! 

 

به این فکر میکنم که الان تو یه استیتی از زندگیم که یکم رابطه استیبل دلم میخواد!

 

به این فکر میکنم که دلم تنگ شده واسه اون شیدا شدنه!

 

به این فکر میکنم که همین که الان هست باعث میشه از شعر بیشتر لذت ببرم و من چقد این حس رو دوس دارم!

 

نمیدونم مخم گ و ز ی د از بس فک کردم!
پاشم برم خونه حداقل با چیزایی که از امازون رسیده خوشحال باشم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۲۴
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی