پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

غم/معنا

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۱۲ ب.ظ

هر چی با آدم های بیشتری اشنا میشم بیشتر متوجه میشم که چقدر ادمیزاد عجیبه!

در حالی که به اسمون پر از ستاره بلکسبرگ زل زده بودیم بهم گفت نکته ای که بابات جوابتو نمیده فقط یه چیزه! حس میکنه درکش نمیکنی!

داری میگی بعد از مامانت انگار یه ادم دیگه شده! من نمیخوام کار هاشو توجیه کنم اما شاید دلیلش همین نبودن مامانته!

به سیاهی رو به روم نیگا میکردم و فک میکردم چقذ خوبه که گاهی یک ادم از بیرون به زندگیت نگاه کنه!

ایا این دلیلی میشه که از پیامی که بابا فرستادم پشیمون شم؟ نه! ایا باعث میشه برگردم و بهش زنگ بزنم و ...؟ نه!

ولی باعث میشه اروم تر بشم تو درون خودم!

اینکه فکر کنی یکی از عزیزترین ادم های زندگیت رو هیچ وقت درست نشناخته بودی بدترین حس دنیاس!ولی اینکه بهش فکر کنی که همون عزیزی که داری راجبش حرف میزنی واقعا دوست داشته و داره ولی الان یه سنگ افتاده روش و نمیتونه زندگیشو هندل کنه باعث میشه اروم تر بشی!

اره واقعیت همینه...

مهم نیست چند سالت باشه! گاهی وقتا تو بلد نیستی بحرانی رو هضم کنی! یا بلد نیستی یا اونقد خسته ای که نمیتونی!

و اره با اینکه داره به من این وسط فشار میاد...با اینکه در حق من و برادرام داره بدی میشه ولی نمیشه بابا رو هم قضاوت کرد! یا گفت اشتباه شناختیم این ادم رو!

شاید واقعا نمیدونه چطوری باید با نبودن مامان کنار بیاد و شاید هم قرار نیست هیچ وقت یاد بگیره!

 

نکته همینه ما از تمام ادم ها انتظار داریم که همیشه درست ترین کار ها رو بکنن! ولی ما ادمیم! ما اشتباه میکنیم! ما ادم ها رو از خودمون میرنجونیم! ما بلد نیستیم وقتی داریم غرق میشیم و یکی اومده کمکمون سر طرفو زیر اب نکنیم که خودمون بریم بالای اب و نفس بکشیم!

دقیقا نکته همینه!بابای من در حال غرق شدنه...و هر بار هر کدوممون رفتیم تا دستشو بگیریم بکشیمش بیرون اون بیشتر ما رو تو اب فرو کرد....و گاهی اون وسط نفس ما هم گرفت...ولی این غریضه ادمیه!

نکته اینه که اون مرد هیچ وقت شنا یاد نگرفته که به کمک کس دیگه ای احتیاجی نداشته باشه...

حالا این که کی این وسط مقصره مهم نیست...

این مهمه که اینا من با این جثه ای که دارم میتونم جثه ی بزرگ پدرمو کشون کشون از رودخونه بکشم بیرون و نزارم غرق شه؟؟ نه! من توانشو ندارم! 

ابا من خودم شنا بلدم؟ و میتونم خودمو نجات بدم؟ بله!

ایا از غرق شدن پدرم خوشحال میشم؟ خیر!‌

ولی کاری برنمیاد از دستم....من رفتم سمتش... من تلاشمو کردم حتی با اینکه میدونستمم که کمکی نمیتونم بکنم...حالا یا باید با بابام باهم غرق شیم...یا اینکه خودمو نجات بدم....

جز سخت ترین تصمیم های ادمه...

و انگار برای همیشه یک قسمتی از خودت رو داری توی اون رودخونه رها میکنی و میری...

 

مثل مهاجرت... مثل تمام روز هایی که جنگیدی تا زندگی خودتو از اون دنیای لعنیت رها کنی و نمیتونستی واسه کسایی که بخش بخش وجودتن کاری بکنی...

مثل همون روزی که تن سرد مامانت رو دیدی و نتونستی بهش گرما بدی...

مثل روزی که خبر بیماری ناهید رو شنیدی و نتونستی هیچ کاری بکنی....

 

زندگی سخت بود....زندگی سخت هست...

و غم بخشی از زندگیه که هیچ وقت هیچ وقت قرار نیست جدا بشه ازش....

و غم همون چیزیه که به من و تو جوهر میده....معنی میده...

 

غم تموم این مو سفیدای لا به لای موهاته... که هر کدومش میگه تو چقد زندگی کردی... چقد بزرگ شدی... و چقد حرف برای گفتن داری....

 

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غم که هزار آفرین بر غم باد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۶/۱۶
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی