به گرد خویش گشته ام سوار این چرخ و فلک / بس است تکرار ملال زِ روزگار خسته ام
داشت برام توضیح میداد که چطوری زندگی یه کلاف به هم پیچیده شدهس... و چطوری با درست کردن یه طرفش اروم اروم بقیه اش هم درست میشه!
بهش گفتم دقیقا همونطور که من نمیتونم پولمو مدیریت کنم نمیتونم زمانمم مدیریت کنم!
همونطور که دو لپی داشت ساندویچشو میخورد میگف اوهوم!
بعد بهش نگاه کردم گفتم میدونی چیه من از دست خودم عصبانیم...
میگم از پشت کسی حرف زدن بدم میاد و حالم رو بد میکنه اما خودم بیشتر از همه اینکارو میکنم
دوباره سرشو تکون داد که یعنی اره!
خنده م گرفته بود همزمان که داشتم حرص میخوردم!انتظار نداشتم یکی همونطور که من دارم میزنم تو سر خودم بگه اره اره درسته محکمتر بزن :))
نشست و با حوصله برام چندتا استپ چید که چطوری باید شروع کنم و کلاف زندگیمو جمع کنم...
وقتی داشتم از پیشش برمیگشتم نشستم کنار یه درخت وسط دریفیلد رو زمین و اروم اشکام اومد پایین...
من میخوام زندگیمو درست کنم دوباره....و آره خب درد داره!
ازش پرسیدم بنظرت همه اینجورین؟یا فقط من؟
گفت باور کن همه همینن! طبیعی یه سال اول مهاجرت رو گیج بزنی ولی بعد از یه سال دیگه طبیعی نیست!
به خودم اومدم دیدم ده ماهه که اینجام!!! باورت میشه؟ ده ماهه تو این شهرم...به دور از تموم اون چیزا...
یعنی تکنیکلی دو ماه از زمانی که شاید بشه گیج بزنم باقی مونده!!!
داشتم با پویان حرف میزدم بهم گف بازم خوبه این درسای سختی که داری رو توی ترم دوم داری و با اینجا خو گرفتی! فکر کردم که اره خب راست میگه من دیگه الان نمیتونم پشت اون دردای مهاجرت قایم شم! من دیگه باید تا الان با محیط اداپته شده باشم.
یه چیزی که مامانم همیشه بهم میگفت این بود که تو انقد که حرف میزنی عمل نمیکنی! برای همین هم هست که همیشه هر ضربه ای هم میخوری از همین زبونته!
خب راست میگه دیگه...
البته باید بگم راست میگف...
لنتی چقد دلم تنگ شده زنگ بزنم بهت و در حالی که دلم از دنیا پره یه ساعت حرف بزنم بعد تو هم با اون حالت پوکرت بگی خب تقصیر خودته دیگه! بعد من حرص بخورم بگم منو باش با کی حرف میزنم و قط کنم بعد بشینم و به این نتیجه برسم که راست میگی :)
پس دستمو میبرم و هم اینستا هم توییتر رو پاک میکنم...به خودم میگم صدا بودن کافیه...
در حالی که اینکارو میکنم با خودم فکر میکنم این دفعه چقد قراره از این فضا ها دور باشم؟ یعنی دوباره نصبشون میکنم؟؟
اتوبوس میرسه به باس استاپی که باید پیاده بشم و رشته افکارمو پاره میکنه و سوالم بی نتیجه میمونه!
میرسم تو افیس لپتاپمو باز میکنم میخوام شروع کنم تو دو لیستمو بنویسم ولی اول با خودم میگم چطوره یکم با خودمون حرف بزنیم؟
پس صفحه بلاگمو باز میکنم و مینویسم:
داشت برام توضیح میداد که....