پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

فاصله‌ی من و تو یه پلک روی هم گذاشتنه

جمعه, ۲۲ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۲۱ ب.ظ

بعضی وقتا همه چیز رو به طرز عجیبی حس میکنم!

اکثر مواقع یادم نیست که تو مردی و نیستی! ولی یه وقتایی مث الان... حست میکنم! که نزدیکی! یه پلک زدن باهام فاصله داری ... کافیه چشمامو ببندم و تو رو به روی منی...

گاهی یاد میره چه شکلی بودی! ولی حس بغلت رو یادمه! حس نرمی موهات رو یادمه... عادت هات...

بعضی وقتا خودمو تو اینه میبینم و از خودم فرار میکنم! انگار که این من نیستم و تویی...

یه وقتایی به خودم میام میبینم عین تو یه دستم زیر سرمه یه دستم چشممو کاور کرده و مثل اون روزایی که تو خواب نگاهت میکردم خوابیدم!

نمیدونم مفهموم خاک سرده کی قراره تاثیر بزاره مامان...

چند وقته صدات نکردم؟

چند وقته با هم بحثمون نشده؟

چند وقته حرص نخوردی و اروم همون طوری یه دستت زیر سرت و یه دستت روی چشمت خوابیدی؟

تو همیشه کم میخوابیدی... و الان... سه ساله که خوابی... بس نیست؟ خستگیت در نرفت؟ نمیخوای از خواب بیدار شی؟؟

 

تو خوابمی...تو ذهنمی...تو قیافمی :)) چیکارت کنم اخه؟ ازت هم نمیشه فرار کرد!

مث همون موقع ها که تهش مچمو میگرفتی الانم میگیری...توی بی ربط ترین روز سال و توی بی ربط ترین حالت ممکن میای سراغم مچمو میگیری و میگی منو یادته؟

اره یادمه!

یادمه زیبای من!

تو رو با لبخند کج و کوله ات... تو رو با خستگی چشمات... با گریه هات... با بدن سردت...با اغوش گرمت....تو رو یادمه....

تو شبیه ویولنی... هم زیبایی هم با هر ارشه ای که کشیده میشه یه جوری دلمو خش میندازی هم ارومی...هم...

کافیه چشمامو ببندم...

روزای بچگیم میاد جلو چشمم همون موقع که صب که چشممون وا میشد من بودم و تو... تو کارای خونه رو میکردی و من عین یه جوجه دنبالت توی خونه راه میافتادمو کارای خودمو میکردم...

همیشه پای تلفن که حرف میزدی فال گوش بودم و مدام میپرسیدم کیه؟ چی میگه؟ چرا؟ 

و تو کلافه میشدی...

 

مامان زیبا....تو چی؟ منو یادته؟

 

حس میکنم فامیل اگه دلشون برای من تنگ میشه بخاطر توعه...چون اونا با دیدن من یاد تو میافتن!

من انگار زاده شدم که ادامه‌ی تو باشم! توی دنیای دیگه ای!

 

برای من هر چیزی یه موقعی گیر کرده....سال های شمسی هم توی سال ۹۸ گیر کرده برام...همونجایی که هر بار چشمات پر از اشک میشد از رفتن زندایی...

حالا هممون تو ۹۸ گیر کردیم و تو هم هستی کنارم! با همه جر و بحثامون! با همه ایرادامون!

محسن هست ناهید و احسان....بابا... هممون کنار همیم با همه ایرادامون...

گاهی وقتا دلم واسه همون روزایی که همیشه ازشون فراری بودم تنگ میشه! همون روزا که مجبورم میکردین پاشیم ۵ تایی بریم بیرون و تهشم احتمالا من با احسان بحثم میشد

 

مامان بازم میگم تو رفتی و خیلی چیزها رفت...

خیلی چیزها رفت و برنگشت....

تو رفتی و من رفتم....(تو از اون خونه رفتیو من از اون شهر رفتم)

 

کاش میتونستم فقط یه بار دیگه از پشت پلکم بکشمت بیرون و بغلت کنم...صدات رو بشنوم و بوی تنت رو تا نفس دارم بدم توی سینه ام....

ذخیره اش کنم برای تموم سال های بعد از ۹۸.....

برای اون تابستون داغ ۹۹ وقتی داشتن یه مشت خاک توی سرت میریختن و من داشتم از حال میرفتم....

برای تموم اون روزایی که سعی میکردم جاتو پر کنم و نمیتونستم...

برای تموم اون روزایی که دیگه حتی تلاشی برای پر کردن جات نکردم و تسلیم شدم!

 

من بغلت رو میخوام واسه کنار اومدن با این گریه های گاه بیگاه دلتنگیم...

تو که انقد سنگ نبودی

پس کی پا میشی از این خواب طولانی...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۲۲
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی