پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

دور باطل تنهایی زیر نور چراغ زرد این خونه

پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۳۹ ق.ظ

به نظر خودم من واقعا تلاش میکنم که نرینم وسط دوستی هام! و روابطم با آدم ها خیلی برام همیشه مهم بوده!

معمولا آدمیم که هی کوتاه میام و دوست ندارم چیزی خراب بشه! و ابایی از عذرخواهی هم ندارم!

ولی واقعیتی که باید ادم بپذیره اینه که خب آدم ها میرن و تو فراموس میشی و به قول سپهر شاید اصن انقدر که تو فکر میکنی دوست صمیمیشون نبودی! یعنی صمیمیت از دید اونا کمتر از صمیمیتی بوده که تو تصور میکردی و وقتی اینو میفهمی  خیلی خیلی ناراحت میشی

انگار که چیزی در درونت میسوزه!

انگار که همیشه تو احمق داستان بودی!

و من متنفرم از این حس که یهو به خودم بیام و ببینم این آدمی که فک میکردم جز ۱۰ تا از بهترین دوستامه حتی جز بیستای بهترینشم نیستم! اصن تو لیست نیستم! میگیری چی میگم؟

ناراحتم میکنه!

 

 

میدونی یادته میگفتم که همیشه از بچگیم میدیدم که خودم تنهای تنهام تو خونه و یه جراغ زرد روشنه اون گوشه خونه و منم و خودم؟؟

یه مدتی برام رویا بود یه مدتی کابوس!

حالا هر چی که هست همونو دارم زندگی میکنم!

نه اونقدر هیجانی مثل رویا میمونه نه اونقد ترسناک مثل کابوس 

داشتن دوستای قشنگم که دیدمشون تو ایران اینجا برام زندگی رو سوپر هپی میکرد!

ولی خب نیستن...

نیستن و دورن و من غمگینم!

 

از حسین پرسیدم چرا مهاجرت نه؟

گفت ببین یکی از دلایل قوی دوستامن! بارنی بود میگفت وات اور یو دو این دیس لایف ایز نات لجندری انلس یور فرندز ار در...

من لبخند غمگینی بهش زدم...و اون ادامه داد که اون معنی خانواده و دوست داشته شدن و پذیرفته شدن و فلان رو تو دوستاش فهمیده!

و من چقدر میفهمیدم که چی میگه!

ولی خب برای من ایران جای موندن نبود و نیست... نمیتونم اونجا باشم! نمیتونم پیش اون دایره نزدیک دوستام باشم

و خدا میدونه چقدر اینجا تلاش کردم! چقدر تلاش کردم تا دوست بسازم! ایرانی خارجی هر چی...

ولی تهش!

دوباره خودمم و خودم با این یه دونه چراغ زرد گوشه خونه!

 

که الان که دلم گرفته به هر ادمی که فکرم میرسه که بخوام باش حرف بزنم و اونقد راحت باشم که الان بش تکست بدم حداقل ۴ ساعت فاصله زمانی دارم....

 

میدونی خب خاصیت زندگی همینه همین تنها بودن لعنتی!

اصن خاصیت گرد استودنت بودن هم همینه! تو اگه تنها نباشی جلو نمیری اصن...

ولی من انگار از جهان جا موندم انقد که تنهام...

انگار دلم رو وا کردن و خالیش کردن!

انگار که اگه این گوشه خونه بیافتم و بمیرم شاید کسی بعد از چند روز منو پیدا کنه! میدونی اینه که بده! اینه که اذیتم میکنه!

دوست داشتم ادم هایی میداشتم که بخاطرشون صب پاشم دوشمو بگیرم لباس بپوشم و برم تا ببینمشون تا با هم روزمون رو بگذرونیم... با هم درس بخونیم با هم پیشرفت کنیم

و خدا میدونه که واقعا تلاش کردم برای داشتن همچین ادم هایی ولی نشد!

و نمیدونم اشکال کار کجاس... تلاش مذبوهانه من؟ یا خاصیت جهان بی بنیاد؟

 

ولی میدونم تو مجبوری دووم بیاری و ادامه بدی... تو مجبوری به زنده بودن و نشون دادن اینکه لعنتی داره بهم خیلی خوش میگذره!

که من کون جهان رو پاره کردم  تا قوی باشم تا تنها باشم

اها بیا... حالا رو قله‌ی تنهایی نشستم و برای داشتن ادم هایی که شاید تو استاندارد هامم جا نمیشدن یه روزی التماس میکنم!

 

کاش ایران نمیرقتم تا روی زخمم حداقل نمک پاشیده نمیشد....

الان انگار زخم قدیمی باز شده... انگار دوباره برگشتم به اون ماه هایی که تازه مهاجرت و تنهایی خورده بود تو صورتم و اینجوری بودم که شت چقدر تنهام!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۶/۰۱
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی