سیاهی
دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۴۳ ب.ظ
حس میکنم یه کشتیم که آروم آروم دارم میرم پایین و غرق میشم!
اینکه دست و پا میزنم تا خودمو تنها تر از قبل کنم هم جالبه!
یه قسمتی از من مدام از من میخواد که برم زیر میز قایم شم... پاهامو تو شیکمم جمع کنم و بشینم تا یه نفر بیاد و نجاتم بده!
انگار که زلزله اس و خونه داره خراب میشه و تنها راه نجات قایم شدن زیر میزه!
میدونم به این احتیاج دارم که بزنم بیرون و آدم ببینم ولی یه قسمتی از من اینجوریه که خب که چی؟ حالا بگو بری بیرون! کی رو قرار هست ببینی؟ یه مشت ادم غریبه که حتی نمیتونی باهاشون حرف بزنی!
یه فکرای عجیبی تو سرم میرن و میان که دارم دیوونه میشم! کاش یه اغوشی بود برای بغل شدن!
۰۳/۰۶/۰۵
آغوش خدا همیشه بازه بهش پناه ببر
برو حرم امام یا امام زاده تا آروم بشی 🌹