ساکت!
بعضی چیزا شبیه یه هل دادن میمونه برا تویی که تازه از جاه بیرون اومدی و داری نگاه به راه اومده میکنی! و اون هل یهو دوباره پرتت میکنه ۱۰۰ متر پایین تر!
یه میم بامزه دیدم که یادش افتاد! بخاطر این تیکه کلامه دیگه چه خبرش!
و براش توی توییتر فرستادم! و یهو نمیدونم چرا اسکرول کردم و پیامای قبل رو دیدم! پیامای ثبل با هل دادن تو چاه ۱۰۰ متری هیچ فرقی نداشت!
یاد اون روزا که چطوری دیوونه شده بودم و فقط له له میزدم ببینمش! حتی از دور!
بعد دلم گرفت!
حرفش توی تماس دیروزمون یادمون اومد! بهش گفتم اون جایی که میخوای چاقو فرو کنی رو من بوسیدم!
یه صدایی توی مغزم میپیجید که تو آمدی و همه معادله ها ریخت بهم و تصویر تو با پیرهن چارخونه جلو در خونمون! اولین باری که دیدمت! هنوزم نمیفهمم چرا اون روز تو از ماشین پیاده شده بودی و جلو در خونه واستاده بودی تا منو ناز بیایم پایین! و چرا یه جوری وایساده بودی که انگار منتظری در باز بشه و کسی که منتظرشی بیاد!!
و من همون موقع دلم ریخت! ولی زدم تو سر خودم که ساکت!
شروع کردم باهات کل کل کردن و تو سر خودم زدن که ساکت!
زدم زیر میز رابطهای که داشتم چون تو همه چی رو ریخته بودی بهم! و هی به دلم میگفتم ساکت!
میدونستم دارم میرم و به دلم میگفتم ساکت!
بوسیدمت و به دلم گفتم ساکت...
رفتم و به دلم گفتم ساکت!
نشد ... و به دلم گفتم ساکت!
دوباره دیدمت دوباره دلم شروع کرد تپیدن و دوباره گفتم ساکت!
بهم از مرگ گفتی...شنیدم بغض کردم و شکستم و به دلم گفتم ساکت!