پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

لتس گو داداش

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۲:۳۷ ق.ظ

از جلسه‌ام با استادم برگشتم

یه برگه گذاشت جلوم و شروع کرد به گفتن از پروژه هام. و من با لبخند هی نگاش کردم :)

فاینالی این قسمت از کار که دوستش دارم وقتش رسیده! ریسرچ کردن و شبیه آدم بزرگا بودن!

ازم تعریف کرد بخاطر کوالم! و بهم گفت که بهت افتخار میکنم چون تو وقتی روی یه چیزی فوکس میکنی همیشه خوب انجامش میدی!

و استادا به من گفتن که تو فقط پاس نشدی، یکی از آدم هایی بودی که واقعا بلد بودی و همه چیز رو میدونستی! و انگار یه طوری بین خودشون از ما صحبت کرده بودن! و من کلی حس خوب گرفتم:)

یکم بعد بازم بیشتر راجب پروژه های رو زمین مونده‌ام به خاطر کوال صحبت کردیم و کار های پیش رو و گرنتی که پروژم گرفته بود.

و من خوشحال از دفترش اومدم بیرون...زنش تو راهرو منو دید و یه دور دیگه کلی با اونم ثحبت کردم و حس رضایت رو از جفتشون گرفتم

انگار که مامان بابام ازم راضی باشن مثلا اون مدلی!

و یه حس اعتماد به نفسی از اینکه واقعا انگار آدمی اگه تلاش کنه میتونه به چیزهایی که میخواد برسه!

 

پس برگشتم به آفیس یا یدن دردم از باشگاه نشستم پشت میز و شروع کردم به ریسرچ و رفتن به سمت چیزایی که خیلی وقت بود منتظرشون بودم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۱۵
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی