عوض شدن بازی
دیروز با حنا حرف میزدیم که دیدم واقعا یادم نمیاد چرا دیگه هیچ وقت با علیرضا حرف نزدم!
بعد رفتم اون ماه های قبل از اومدنم به امریکا رو خوندم! جالب بود که چیزایی که نوشته بودم و تایم اتفاق افتادنشون یه مقدار با چیزی که فکر میکردم فرق داشت!
نگاه کردم و دیدم صادقانه چقد اشتباه کردم!
و حتی دیدم که چرا اون اشتباهات رو کرده بودم! فشار و حال بد و ...
دیدم یه سری چیزا واقعا عجیب تو ذهنم چیده شده بود!
ذهن واقعا چیز عجیبیه!
گاهی وقتا فک میکنم وقتی این همه خاطرات اشتباهی که اصن اتفاق نیافتاده توشه چطوری ادم میتونه به خودش و اتفاقات و هر چیزی اعتماد کنه.
بعد هی حرف ساناز میومد تو ذهنم که بهم میگف تو دنیای تو خاکستری اصن رنگی نیست!
یا صفری یا صد!
درسته که در مجموع جواب داستان های مختلف خاکستری میشد ولی همیشه ری اکشن من به اتفاقات یا سیاه بود یا سفید!
چند روزه که اینستا رو پاک کردم و مدت تنهاییم با خودم بیشتره! خوب میخوابم! به خودم و خونه میرسم و یه وقتایی هم فقط میشینم و هیچ کاری نمیکنم!
یه جورایی شبیه اینه که میشنیم که اتفاقات گذشته برام ته نشین بشه!
اینستا و توییتر یه مشت داده چرت و پرته که مغز ادم رو درگیر میکنه و ادم واقعا وقتی برای خودش نمیزاره و خودش رو لای هزار تا پست و استوری گم میکنه!
از همین رفتار صفر و صدیم انقد بگم که همزمان ویپ و سیگار و اینا رو گذاشتم کنار ، اینستا و توییتر رو حذف کردم و دارم باشگاه میرم!
ینی این هفته اینجوری گذشت!
و امیدوارم که بازم ادامه داشته باشه!
البته که چند روز دیگه امتحان پایان ترممه و بعد تعطیلات و سفر به سرزمین فساد ها :))
حس غریبی از تموم شدن این ترم دارم!
انگار که قراره همه چیز عوض شه!
حس میکنم خودم خیلی بزرگ تر از چند سال پیشم شدم! و تو این دو سال که اینجام به اندازه ده سال تجربه کردم
و حس میکنم الان کلا ارامش بیشتری دارم
و آدم اروم تریم...
همین که سعی میکنم اتفاقات رو بپذیرم و هضم کنم هم یکی دیگه از نشونه هاس!
همیشه اول هر کاری سخته! فقط باید پیش رفت و ادامه داد! یکم نظم و یکم مقاومت و ادامه دادن، بازی رو عوض میکنه!