رهگذر صمیمی
با ناراختی بهم نگاه کرد بعد از یه سکوت طولانی و گفت: حس میکنم فرقی نداره من هر چقدر تلاش کنم اونی نمیشم که تو میخوای!
جا خوردم انتظار شنیدن همچین چیزی رو نداشتم و راستش نکته اصن این نبود من داشتم یه چیز ساده میگفتم و اون داشت همه چیز رو عین فیلم هندی قاطی میکرد!
ولی این حرقش شبیه یه چوب خورد تو سرم! راست میگفت! درسته که احساساتم تغییر کرده بود. درسته که دیگه بحث ادم ثالثی تو زندگیم نبود. ولی واقعا من همش یه جایی از دلم میدونم که ما قرار نیست با هم بمونیم! که رابطه ما یه جورایی رابطه دوتا رهگذره صمیمیه!
و هی بهم میپریم فقط و فقط به خاطر یه چیز! اونم اینکه جفتمون میدونیم این رابطه یه رابطه احساسی نیست! یه رابطه اس که جفتمون منتظر تموم شدنشیم و میدونیم یه روز تموم میشه ولی نمیدونیم اون روز کیه!
شبیه ادمی که یه مریضی لا علاچ داره و منتظره بمیره و یه جایی دیگه از این انتظار هم خسته میشه دیگه.
از وقتی ازش جدا شدم و برگشتم خونه دارم فکر میکنم که جالبه من روز تولد ویپین دلش رو شکوندم و به سال نکشیده همچین چیزی برا خودمم به وجود اومد! دنیا چقد جای کوچیکیه!
و ساعت هاست نشستم تو تنهایی وفکر میکنم به تموم اتفاقات خوبی که باهاش تجربه کردم برا همه تلاشامون با هم! برا شوخیامون! خنده هامون
ولی خب همین کافیه؟ حالا بگو بازم ادامه دادیم. این دندون درد رو یه جا که باید بکشیم!
امروز دیدم حاجی دنیاهامون چقد فرق داره.
من یک چیز ساده میخواستم توجه! هر کاری که نشون بده طرف داره بهم توجه میکنه نه رفع تکلیف
و اون فک میکرد مشکل من کیکه!
تهش هم بهم گقت بیا بریم سینما! سینما اخه؟سینما؟ از نظر من ادما میرن سینما چون دیگه حرفی واسه گفتن ندارن! چون نمیخوان رو در رو با هم وقت بگذرونن! نمیدونم اصن خوشم نیومد!
حداقل میگف تو همیشه دوس داشتی بری فلان جا بیا بریم فلان جا امشب واینت مهمون من!
بخدا خیلی ساده تر بود! میگف بیا بریم حرف بزنیم از دلت درارم! بغلت کنم !
حتی از صبح یه هپی برث دی هم نگف! یه بوس هم نکرد!
چی فکر میکردیم و چی شد!؟
نمیدونم شبیه داستان خونه شده حس میکنم! یهو یه حرف شبیه یه پتک میخوره تو سرم و به هوش میام که بابا اصن داستان چیز دیگه س!
کای به جدی و غیر جدی یه رابطه ندارم ولی حس میکنم واسه یه ادم ۲۶ ساله تو همچین رابطه ای بودن که باید جز به جز چیز ها رو توضیح بدی که بابا قلان کار رو باید بکنی تا خوشحالم کنی برام غیر قابل تحمله!
حس میکنم دتس فور د بست
ولی حالا به اینجا میرسم که چطوری باید اینکارو بکنم؟قطعا باید باهاش حرف بزنم و همه اینا رو توضیح بدم اما نه طوری که ناراحتش کنم یا خودمو ناراحت کنم!
نه طوری که توهینی بشه!
و از کجا باید شروع کرد؟