پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

غم! که هزار افرین بر غم باد

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۱ ب.ظ

حال خیلی خوشی ندارم!

تیکه تیکه وجودم رو غم های مختلف گرفته و خبر بد اینه که آدمیزاد همینه و زندگی قراره همینطور تیکه تیکه رنج و غم باشه!

بی تاب نیستم و این خبر خوبیه! برای مبینایی که یک عمر بیتاب بوده واقعا خبر خوبیه! ولی ...  غمگینم!

غمگینم و لبریز! انگار که اشک هام همه پشت چشمم جمع شدن و یک اشاره کوچیک ذهنی به یه چیزی از توی زندگیم که غمش گوشه دلم نشسته باعث میشه که اون اشکا بپرن بیان بیرون و خودشونو به نمایش بزارن!

کاش عکس ها جان داشتن!‌و کاش این هوش مصنوعی و همه این مخلفات یه جوری پیشرفت کرده بود که میتونستی طی الارض کنی و هر لحظه هر جایی باشی که میخوای!

کاش هیچ مرزی وجود نداشت و کاش آدم ها از هم دور نبودن!

کاش انقدر دیر بزرگ نمیشدم که کار از کار گذشته باشه و دیگه نتونم با مامانم چیزیو حل کنم!هر بار که به مامان فکر میکنم پر از غم و حسرت میشم! و این حسرت از همه چیز برام دردناک تره!‌ حسرت اینکه چقدر دوست داشتم یه بار بشینم باهاش حرف بزنم و بگم مامان اختلاف بین من وتو از همون دینی شروع شد که اومده بود که زندگی رو بهتر کنه نه بدتر! بهش بگم که واقعا هیج کدوم از این دین و ایمون ها مهم نیست! مهم اینه که من چقدر دوستت دارم!

مهم اینه که نگرانیتو میفهمم و منم مثل تو مراقب خودمم باور کن!

بهش نشون بدم که دختر کوچولوش چقد قوی و بزرگ شده! همونجوری که میخواست. محکم با اراده و با پشتکار!

دلم واسه اینکه بهش زنگ بزنم و از موفقیت های کوچیک روزم بگم به شدت تنگ شده! اونم همه ذوقشو بریزه تو نگاه پر افتخار و پر غرورش! که این بچه منه ها!

الانی به همه این نتایج رسیدم که تو نیستی مامان!

و متاسفانه متاسفانه حتی باور ندارم که داری منو میبینی یا صدامو میشنوی!

کاش من هم دین و ایمون تو رو قبول داشتم! اونوق برای ارامش خودم هم که شده برات نماز میخوندم، دعا میخوندم و باهات حرف میزدم!

بارو داشتم که داری منو میبینی و اونوق انقد این حقیقت تلخی که تو تموم شدی آزارم نمیداد!

کاش یه راهی داشتم که بهت عشقمو نشون بدم! بهت نشون بدم چثدر الان تو قلبم قل میزنی! و چقدر من کور بودم که این قل زدنا رو قبل تر ها ندیده بودم!

انقدر دوستت دارم که حس میکنم هیچ کس دیگه ای از محسن و احسان گرفته تا بابا ، هیچ کدوم انقدر دوستت ندارن! انقدر تو دلشون قل نمیزنی! 

کافیه خودمو بردارم و ببرم جلوی اینه

میبینمت تو خطوط چشمام! لای موهایی که مثل تو زود سفید شده! رد لب و لبخندم! ابرو هام!‌ خال های روی بدنم! 

چه شیرینی بی رحمانه ای که تو انقدر خودت رو توی من جا گذاشتی! چه شیرینیه زیبایی!

زیبای من! مامان قند عسل! با اون بازوی های نرم و سفیدت! با اون بغل پر از غوغایی که بهم ارامش میدادی و همه گریه های اینجوریمو تموم میکردی، تولدت مبارک!

تولدت مبارک تنها ترینم!

 تولدهای من همیشه کنارم بودی حتی از راه دور!و بعد از رفتن تو من خیلی تنها شدم! ولی غصه ام از اینا نیست! غصه ام از اینه که نیستی که تولدت رو پیشت باشم و تنهات نزارم! نیستی و من اصلا دستم بهت نمیرسه!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۱/۲۱
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی