پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

میدونم هممون تو فشاریم!

احسان مغازشو ول کرده اومده اینجا

محسن وام گرفته تا بتونه خونه بخره

ناهید حامله‌اس

من درس و دانشگامو دارم

میدونم روی تک تکمون فشاره!

یه‌وقتایی همو درک میکنیم!میفهمیم!بهم اهمیت میدیم!ولی یه وقتایی هم با بی رحمی صدامونو بلند میکنیم تا ثابت کنیم فشار روی ما بیشتره!

 

امروز دل کوچیکم خوش شده بود!ابی شده بود!

دوست نداشتم عصر شه!دوست داشتم زمان ۲ ظهر متوقف میشد!همون بالا که بودیم!فارغ از کار هامون فارغ از دردسرای دنیای واقعی

ولی این آبی شدن دلم چند ساعت بیشتر طول نکشید!

برگشتم خونه باز هم اتفاقات افتاد رو دور تند!

در پارکنیگ رو وا کردم‌دیدم احسان داره ماشینو میبره گفتم‌کجا؟گفت بیمارستان!!!

اره وسط این گیر و دار پای داداشمم شکست!!!!

دو روزه که تهرانیم و از وقتی که احسان کنار محسن اومده شروع کرده تکیه انداختن!

همیشه همینطوریه!وقتی سه تامون باشیم اون دوتا یه تیم میشین شروع میکنن به تیکه انداختن سمت من!البته که منم زبونم درازه!! ولی خب ... :) اذیت کنندس

 

وقتی باز شروع کرد تیکه انداختن رفتم بهش گفتم چته؟مشکلت چیه؟چرا تیکه میندازی؟

گفت مشکلم اینه که‌گفتی ۴ و نیم میای ولی نیومدی وسط این همه کار تنهامون گذاشتی!

دد حالی که من به بابا زنگ زدم گفتم اگه واجبه بیام؟گفت نه به کارت برس!

از طرفی هم دیشب که بقیه نشسته بودن من‌داشتم جمع میکردم!

خسته ام از اینکه حتی توضیح بدم براش!

 

مهم نیست

به هر حال این روزای ع ن هم میگذره :)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷
پنگوئن

سرعت زندگی چندین برابر سرعت منه!

این زندگی در رفت‌و‌آمد فرسودم کرده اصن!

فک کن هر سه چهار هفته یکبار من حداقل ۷ ساعت مسیر رو میام و چند روز بعد دوباره ۷ ساعت برمیگردم!

بماند کار‌هایی که تمومی نداره

بماند اسباب کشی ها!

 

این وسط همش باید حواسم به بابا باشه!یک مرد ۶۱ ساله!که باید مدام تکرار کنم ماسک بزن!لباساتو به چوب رختی پشت در اویزون کن و توی خونه نیار!دستاتو الکل بزن!قرصات یادت نره و...

 

دوباره بعد از مدت ها حس میکنم خستم...اونقدر خستم که نمیتونم دیگه!یعنی حس میکنم چند برابر توانم دویدم و میبینم که به چیزی نمیرسم!

 

ترم شروع شده سه هفته ای هست!من کجام ولی؟چقد درس میخونم؟

خیلی کم...خیلی!

نگرانم...برای خودم!برای سلامتیم!هم روانی هم جسمی!برای درسام!برای تواناییام!

نگرانم یه وقت کله خراب نشم باز :)

 

کاش میشد از زندگی کردن هم مرخصی گرفت!یا هر ترم سه روز اجازه غیبت داشت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۱۷
پنگوئن