۵۷
نمیدونم چرا همیشه تو زندگی من اتفاقات وجود دارن! یعنی یه سری اتفاقاتی ک ممکنه چند سالی یه بار برای کسی اتفاق بیافته برای من پشت هم و نان استاپ اتفاق میافته!
دوس ندارم ناله کنم! بگم بددبختم فلانم! نه!
ولی دیگه کلا حسی برام نمونده سر اتفاقات! ینی هر اتفاقی میافته میشینم نگاه میکنم! نه مثل قبل عصبی میشم نه استرس دارم نه خوشحال میشم! همه چیز در بی حسی برام میگذره! قطعا اینو هیچ کسی از ظاهرم نمیفهمه
ولی خودم میدونم این زندگی پر از اتفاق و بالا و پایینی ک گذروندم چ بلایی سرم اورده!
به یه ادم خستهی بی امیدی که مثل یه ماشینه تبدیل شدم و فقط دارم جلو میرم! حتی نمیدونم کجا! فقط میگذرونم! در عجلهام واسه جلو رفتن! انگار حالا تو فصل بعدی مثلا برای ما ریدن!
صبح ها که از خواب پا میشم همش حالت تهوع و اضطراب طور دارم! و این اتفاق تا ظهر ادامه داره
درست نمیتونم بخوابم! و تمام روز دلم میخواد برگردم گوشه اتاق و بخوابم!
به هیچ کسی امیددی ندارم میدونی چی میگم؟ انگار ادم ها سال های نوری ازم دورن! انگار هیچ کسی نیست! با اینکه روزانه کلی ادم ممیبینم!
هر کسی به جوری منو مایوس کرد!
ادمیزاد از هر کسی یه انتظاری تو ذهنشه با توجه به مقدار نزدیکیش ب اون ادم! تقریبا اکثر ادمای زندگی من ریدن تو انتظاراتی ک داشتم :) و معمولا زمانی اینکارو انجام دادن که بیشترین نیاز رو بهشون داشتم!
همیشه نیازمو بلند گفتم.. تا ادما نگن ک نمبدونبم که نفهمیدیم! ولی شنیدن و شاشیدن توش :)
راستش اوضاع مملکت هم اونقدی قر و قاطی هست که تمام این مدت حس میکردم خودخواهیه اگه بیام و بنویسم حس میکنم خالیم!
ولی لان مینویسم که خیلی خالیم
اونقدی که دلیل خاصی واسه انلاین شدن تو هیچ پلتفرمی رو ندارم
تلاشی برای تغییر خاصی ندارم
حتی درست حسابی شوق رفتن و خرید رفتن هم ندارم
فقط میگذرونم
و این نتیجه تمام ابنب اتفاقات بود