پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه تیکه بنر گذاشتن تو دانشگاه بالاش نوشتن: "اگر دانشجوی ترم یک بودم...."

داشتم فکر میکردم که خب من اگه دانشجوی ترم یک بودم چیکار میکردم!

راستش تازگیا دارم فکر میکنم که منم اشتباه کردم یه جاهایی!قبلنا میگفتم درسته اشتباه بوده ولی تجربه شده!و از این داستانا!

الان دارم فکر میکنم نه واقعا اشتباه بوده و پشیمونم!و اگر برگردم به قبل ، به اون موقع که ترم یک بودم ، شروع میکنم معاشرت بیشتر با ادم ها ولی باهاشون همون اول راه دوست نمیشم!دوست پسرمو از دانشگاه انتخاب نمیکنم!و ترم یک هم با کسی دوست نمیشم!اول راه میافتم دنبال شناختن خودمو اینکه میخوام چه جهت گیری پیدا کنم و اصلا من کیم؟!

اگه برگردم به ترم یک ، جو زده نمیشم که فک کنم درسا اسونه و خب دیگه تو دانشگاه خوب قبول شدی و شاخی!

اگه برگردم ترم یک سعی میکنم اروم تر باشم!کمتر هیجانی شم!

برگردم ترم یک مراقب ترم دوم هم میشم!که مشروط نشم!

اگه برگردم ترم یک به این فکر میکنم که کی یا چی به چی یا به کی الویت داره!

اگه برگردم ترم یک از همون شروع دانشگاه دنبال کار میگردم!

اگه‌برگردم ترم یک از همون اول شروع میکنم زبان خوندن قوی!

اگه برگردم ترم یک به جای دعوا سر چیزای کوچولو با مامانم سر چیزای بزرگ دعوا میکنم!!!و اون اعصاب خوردیای ریزو از زندگیم پاک میکنم!

اگه برگردم ترم یک یهو خودمو تنها نمیکنم میذارم اسه اسه!

اگه برگردم ترم یک سعی میکنم بیستر با ادمایی مثل شاهین و میلاد یا حتی سحر وقت بگذرونم!

(یه دوره هست ادما پوست میندازن!بر‌ا همین به یه گوشه ای پناه میبرن تا پوستشون بریزه...)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۳
پنگوئن

ادم هر‌کاری میکنه تا حال خودشو خوب کنه!

حتما من ادم نیستم‌که در پی بد کردن حال خودمم!

راستش نمیدونم ، نمیدونم حالم خوبه یا بد!چرا خوب؟چرا بد؟!

جدیدا سعی میکنم تنها از پس کارام بربیام!شایدم جدیدن نیست...

داشتم با زهرا و سحر حرف میزدم...دیدم من یه سری رفتارم فقد واسه یه برهه زمانی بود که واقعا داشتم به هر‌چیزی چنگ میزدم تا تو باتلاق غرق نشم!

مثل یه زخمی که روش نمک بپاشن دیروز موندم دانشگاه!تا نمک پاشیده شه!تا اشکم دراد از دردش تا عادت کنم!تا ضد عفونی شه!تا خوب شم!

حالم خوبه ها!

با دوستام بیرون میرم درسمو میخونم به ادما لبخند میزنم سعی میکنم مهربون باشم!

سعی میکنم آدم باشم!

حالم هم خوبه هم بد!از اون بیخیالی و خوش گذرونی کنار میلاد خبری نیست

از اون حال بد و تحقیر و گریه زاری کنار امیر هم دیگه خبری نیست

ولی من یادم به وسعت تاریخه!

به وسعت تمام خوبیا و تمام بدیای تاریخ!

همه چیز رو مو به مو یادمه...و همونجوری که شاهین کپشن گذاشته بود بخشیدن سخته!واقعا باید خیلی مشتی باشی که بتونی ببخشی!

من خوبیای ادما رو نمیتونم فراموش کنم!ولی همونقد بدیاشونم یادمه!و بنظرم سخت ترین کار بخشیدنه!

من نبخشیدم...

هیچ کدوم از ادمای گذشتمو نبخشیدم!شاید اصلا واسه همینه که گذشتم واسم تموم نشده......

دیروز داشتم میگفتم من وقتی رابطه ی ناسالمی که با امیر داشتم رو تموم کردم یه زندگی دیگه جلو روم وا شد که هبچ‌وقت دیگه نمیخوام برگردم عقب

ادمای خوب و مهربونی شناختم و کسایی که معنی ارزش رو بهم نشون دادن!

ولی تو سرم کلی سواله!کلی سوال!

زندگیم هدف پیدا کرد...جاده اش اسفالت شد با یه سری مانع و ... ولی رفتنیه!

این تغییر فاز هم مثل تمام تغییر فاز های دیگه ام واسه خودمه!و تنها کسی که میتونه هندلش کنه منم!

حل میشه نه؟!

سمیرا دیروز اومد بغلم کرد!گفت خوبی؟گفتم خوب میشم :)

سپنجی دید منو گفت مبینا خوبی؟ گفتم دارم تلاش میکنم، خوب میشم :)

من میدونم که خوب میشم!خوب تر از همیشه!من میدونم یه روزی تمام این زخم و نمکا تموم میشه!

من میدونم یه‌روزی دنیا خوشگلیاشو نشون میده!

من به روزهای روشن ایمان دارم

یبز شی، سبز روشن!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۰:۰۲
پنگوئن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۳
پنگوئن

صدای منو میشنوید از تهران-قلهک :)

من عجیب عاشق این منطقه ام!نمیدونم واقعا چرا انقد دوسش دارم!

قبل تر ها همیشه وقتی تهران میومدیم این اطراف‌بودیم!

دانشگاه سارا هم منو چند باری به اینجا کشوند!

و امروزم رفتم خونه ی زهرا!

الان که دارم نیگا به قبل میندازم میبینم که چقد همه چیز عوض شده!

و چقدر مبینا قد کشیده و بزرگ شده!

مهر پارسال کجا و امسال کجا!

به وضوح پخته شدن رو تو خودم میبینم!انگار همه ی این دردسرا همه ی اون دعوا و همه ی این ادمایی که اومدن نیاز بود تا زندگیم ابن شکلی بشه که الان هست و مبینا ادمی بشه که الان هست!

با چند نفر حرف زدم تو این یکی دو روز و به این نتیجه رسیدم چقدباید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم!

و چقد همه چیز بهتر میشه اگه من یه کوچولو فقط یه‌کوچولو بیشتر خودمو دوست داشته باشم!

اصن سوال ابنجاس ایا خودمو دوس دارم؟!

کسی که هر روز به من میگف بچه و بی ابرو الان کجاست و من کجا!!!!

اون به چه جایگاهی رسیده و من به چه جایگاهی!

راستش اینه که گاهی نباید همه حرفا رو راجب خودت بپذیری

به قول شجاعی برچسب زده نشو!

شجاعی واقعا عجیب منو شناخت!به من گفته بود که زود دچار برچسب خوردگی میشم!و من الان اینو راجب خودم فهمیدم!

و به این میگن تجربه :)

و شکر بابت همه چیز :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۰۲
پنگوئن

ترم سنگینیه!

یعنی یه طوفانیه که نمیدونم چجوری از پسش باید بر بیام!ولی اگه بربیام چقد به خودم افتخار کنم :)

یه سری چیزا یهو میاد سر راهت بدون اینکه براش نقشه ای کشیده باشی!من خیلی به این چیزا اعتقاد دارم!

بچه ها میگفتن تا قبل از اینکه سر کلاس الکترونیک برسم همههه ساکت بودن!وقتی من رسیدم و سوالام شروع شد همه بچه ها هم فعال شدن :)

بهم انگیزه داد این خبره :)))

همه چی خوبه ولی فکر کنم ارامش قبل طوفانه!طوفان ترم ۵ با ۱۹ واحد اختصاصی سنگین!

دیوونم؟!شاید!

به قول سپنجی اومدم اینجا که سختی بکشم

به قول سینا اپلای کردن سختی داره به این راحتیا که نیست

هیچ کی نتونست یا شایدم نخواست که با هم زبان رو شروع کنیم!

ولی من شروعش میکنم!و چیزی که مهمه شروع نیست!ادامه اس!

پروژه خیلی اتفاقی افتادم توش!و هوشیار رفتار جالبی بام داره!شبیه یه مامانه که جدی برخورد میکنه!

انقد خوشحال بودم از شروع ترم که روزای اول تو دانشگا راه افتاده بودم و با صدای بلند و ذوق زیاد با همه سلام میکردم:)))

دلم واسه شایان تنگ میشه از ایران بره!

همینطور مهرزاد!

پویان گوگولی :) دقیقا عین باباهاس :)

ماهرخ خندان

اریا با موهای بلندش که هر روز براش یه کش جدید میارم تا موهاش نره رو اعصابم :)))

مهدی و مهدیس :)

ارمین گوگولی که شبیه یه پاندای مهربونه!

سحر همیشه های دانشکده!

اب هندونه های بوفه مرکزی

اون بالای شهدا گمنام که پاتوق خودمونه :)

گوهر خسته :)))

شبیر اروم :)

اقا رضا و دیوونه بازیاش

ماموت و بی حالیش :)))

بهار بامزه :))))

قاسم با نگاه های خندان!و اعصاب همیشه خورد :)

سه طبقه خاطره مطلق!

اتاقای استادا هم که بماند :)

در طی صحبتم با بهروز فهمیدم علافه شدیدی به ماده چگال دارم :)

دلم واسه ایونتا هم تنگ شده حتی!

بماند میلاد و بیرون رفتن و خوشگذرونیا :))) تو فکر این بودم ماکارونی درست کنم امشب! یادش افتادم :)

روزخوش اگه بود قطعا تا حالا فسنجون هم درست کرده بودم :)))

من عاشق این شرایط لعنتیم :) تهران دوست داشتنی :)))

همش یاده حرف اون ادمی میافتم که بهم گفت تو اومدی تهران خودتو گم کردی!

ایا گم کردم؟

من تازه دارم خودمو پیدا میکنم راستش!

یه چیزی تو سرم زیاد صدا میده!داستان مولانا و شمس!و خمره به دست شدن مولانا تو بازار!

این فصل دوم زندگیم هیجان انگیزه

و من دارم مقدمات فصل سوم رو درست میکنم!به شدت هیجان زدم!

و نمیخوام کسی رویاهامو ازم بدزده!

ولی دلیل نمیشه ۱۹ واحد اختصاصی کمرمو نشکنه!امیدوارم پشیمون نشم و بترکونم این ترمو.... :)

و من یه اتوبان چند باندم...که علایق مختلفم هر باند رو تشکیل میده! اینو اولین بار معلم گسستم بهم گفت!و بعد از اون...همه ادما اینو فهمیدن :)

چه شوقی در یادگیریست؟!چه راز پنهانی ؟ :)

فقط کافیه باورش کنی :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۴
پنگوئن