من همیشه یا خیلی خودمو قبول دارم یا اصلا اصلا خودمو قبول ندارم!یعنی در زمینه های مختلف این اعتمادم به خودم متفاوت جلوه پیدا میکنه!
میدونی من همش یا سفیدم یا سیاه!یا صفرم یا یک!
اصلا از این حالتم خوشم نمیاد!اخه برخلاف خودم که یا ۰ ام یا ۱۰۰ نتایج کار همیشه ۵۰ اس!
میدونی از چی حرف میزنم؟
یه جورایی دارم کیفیت رو نابود میکنم انگار!
بدترین خصلتم عجول بودنمه! هیچ وقت ازش خیری ندیدم! همیشه ضرر میزنه!
اینو تو امتحان عمومی به وضوووح دیدم!منو سحر ویدیوکال کرده بودیم و من هی نیگا تایم میکردم و حول شده بودم و اصن سوال رو نمیفهمیدم!ینی فقط کلمات رو میدیدم ولی نمیتونستم معنی جملهی ساده رو بفهمم!و همش سحر میگف: حسن توکل!
دو باری هست با پراید وانت داداشم رانندگی میکنم! من بعد از گواهینامه دیگه پشت ماشینی که دندهای باشه نشسته بودم!اوضاع خوب نبود!
همه چیو میدونستم!ولی باز عجول بودم! عجول بودم و میخواستم زودتر گاز بدم!عجول بودم و میخواستم به داداشم نشون بدم بلدما!
ولی دقیقا نتیجه برعکسش میشد!
با اینکه خیلی هم گند نزدم!ولی هربار که اومدم خونه گریم گرفت!تو خونهی ما رانندگی کردن یه چیز کاملا کل کلیه!عشق به ماشین و سرعت رو توی وجود تک تکتمون میشه دید!و من از بچگی حتی وقتی پام به پدال ها نمیرسید میشستم پشت فرمون!و الان....الان که گواهینامه داشتم الانی که به راختی بهم ماشین میدن اونقدری که میخوام خوب نیستم!
دقیقا عین آشپزی!دقیقا عین اون روزای اول بعد از مامان که من ناهار میپختم! و داداشم بهم میگف خوب نیست یا بابام یه ایرادی میگرفت گریم میگرفت!دقیقا آشپزیمم انقدا بد نبود! فقط معمولی بود! و جا داشتم برای بهتر شدن!انقد بهم گیر دادن تا شد الان!اونقد بابت هر بار یکم نرم شدن برنج و طلایی نبودن ته دیگم ناراحت شدم تا شده الانا! الانایی که برنجم دقیقا عین مامانم میشه :)
اگه یه روزی رانندگیمم شبیه داداشم شه واقعا بینظیر میشه نه؟
همیشه وقتی اسم رانندگی میاد یه نفر تو ذهنم میاد! محسن! همین :) استوره منه تو این موضوع :) بهترش واقعا کسی رو ندیدم!
داشتم فکر میکردم چقد یادگرفتن دردسر داره!هر چیزی رو یادگرفتن!چقدر تمرین میخواد!چقدر زمین خوردن و پاشدن میخواد!چقد تضادف میخواد!چقد سوزوندن میخواد!میدونی از چی حرف میزنم؟ از عقب نشینی نکردن! از پا پس نکشیدن!
استعداد؟
نمیدونم چرا به استعداد دیگه هیچ اعتقادی ندارم!فکر میکنم استعدادی وجود نداره فقط نحوهی دید ادمها تو موضوعات مختلف فرق داره!و اعتمادی که به خودشون تو زمینهای دارن! و تمام چیز هایی که میخوان!
من خیلی وقته فهمیدم آدم ها هر چیزی رو که بخوان به دست میارن!
الان دارم میفهمم علاوه بر بده بستونی که وجود داره!دونستن تلاش کردن و به دست اوردن واقعا سخته!واقعا سخته!
شاهین یه کلیپ باهام شیر کرده بود صب داشتم میدیدم راجب بیدار شدن در ساعت۴ ضب بود!
وقتی داشتم میدیدمش با خودم میگفتم من دلیلی دارم براش؟من واسه چی تلاش میکنم؟واسه نمره ۱۷ ۱۸؟
واسه فهمیدن؟ واسه فیزیک؟ واسه زندگی؟
چی میخوام؟
به یه فضل بیشتر کتاب خوندن نیاز دارم یا نه؟ به یه ساعت بیشتر برای به دست آوردن چیزی که میخوام نیاز دارم یا نه...
دیدم چقد کوچیکم راستش....انقد کوچیکم که دلیلی واسه نخوابیدن ندارم!اونقدی کوجیکم که کار هامو میتونم با یکم کمتر در فضای مجازی بودن به راحتی هندل کنم!!!دیدم هدف هام واسه این برهه زمانی به اونقدر تایم نیاز نداره!شاید بعد تر ها!
بعد یکم فکر کردم دیدم الان اون ماهعسل زندگی و جوونیمه!اگه الان کار واسه انجام و هدف واسه رسیدن و دلیل واسه نخوابیدن نداشته باشم ، پس کی؟
یادم اومد چقد آریا رو سر اینکه انقد واسه خودش کار میتراشونه مسخره میکنم!ولی دقیقا انگار کار درست اونه! استفاده کردن از زمان، نه؟
دوست ندارم شبیه برکه بنظر بیام! من همیشه جریان رود رو دوست دارم و اون صدای عجیب غریبی که داره!
باید بیشتر واسه خودم کار بتراشم شاید :) نه؟ حس میکنم در جریان نیستم اونقدری که باید....
میخوام یه بار بشینم به چیزای بدی که دارم فکر کنم! به عادت های بدم! به فتار های بدم!به کار های مخربم!
باید نوشته شن!
چقدر عقبم از چیزی که باید :)