امروز رو به خودم اجازه دادم که هیچ کاری نکنم و غصه بخورم...
باید این غصه رو دیر یا زود میخوردم!
همینطور به خودم اجازه دادم براونی و سیگار بخرم!
بعد از فکر کردن های زیاد به این نتیجه رسیدم برای اینکه بتونم کنترل کنم شرایط رو باید رها کنم!
یعنی سعی نکنم فراموشت کنم!
دست و پا نزنم...که هی بیشتر غرق شم...
شروع کننده هیچ صحبتی نباشم...بزارم پیش بیاد...
بزارم زندگی فاکینگ جلو بره!
خیلی سختن پذیرفتن....پذیرفتن اینکه دست من نیست که کی رو دوست داشته باشم و کی رو دوست نداشته باشم!
سخته پذیرفتن اینکه یه چیزی تموم شده!
بعضی اوفات درک کردن خودم از همه کارای دنیا سخت تر میشه!
اینکه دارم چیکار میکنم و چرا یه سری از تصمیمات رو میگیرم
به خودم اومدم دیدم جمعه رو رها کردم و نشستم خونه...نه مهمونی ایرانیا رو رفتم نه پینیک دانشکده نه حتی وقتی بهروز گفت جمع شیم بازی اینا کنیم قبول کردم!
میخواستم تنها باشم...میخواستم غصمو بغل کنم...
غصه اینکه یه موجود بیگناه دیگه رو اذیت کردم سر احساساتی که خودمم نمیتونم کنترلی روشون داشته باشم!
غصه اینکه از تصمیماتی که تو این یه سال و نیم گرفتم چقد ناراحتم...
از اینکه هنوزم با این سنم دارم اشتباهاتمو تکرار میکنم و از یه سوراخ چند بار گزیده میشم!
وسط فکرام یه پترن اشتباه رو فهمیدم! اینکه هر بار وارد رابطه ای میشم که میدونم یه جای کارش میلنگه و با خوش بینی و سادگی میگم خب نه درست میشه... و هر بار دست و پا دراز تر از قبل میام بیرون!
وقتی اون اول داری لنگشو میبینی چرا خودتو میندازی تو چاه؟ تو چاهی که شاید پشیمونیش بشه عین دو سالی که گذشته و خودتو کلی ادم دیگه رو غرق کردی!
ادما لنگ نمیزنه رابطه اشون و وقتی میرن توش تازه کلی درز و دورزش در میاد!
چه برسه به وقتی که همیشه یه جایی میلنگیده برا تو! همیشه یا گفتی خب طرفو دوس ندارم ولی حالا میریم جلو شاید خوشم اومد! یا بازی بازی کردی! یا چمیدونم میدونستی طرف از تو خوشش نمیاد ولی هی به پر و پاچه اش بیشتر پیچیدی! یا میدونستی داری از اون خراب شده میری بیرون ولی رفتی جلو و عین سوپر استارای فیلما اینطوری بودی که خب نمیخوام حسرتش به دلم بمونه! حالا خوب شد؟ الان حسرتش نموند برات؟
احسان راست میگفت! میگفت تو همیشه زندگیو عین یه فیلم میبنی! ولی نکته اینه فیلما نشون نمیدن که خب بعدش که این دوتا ادم بهم میرسن یا نمیرسن چه گهی میشه!
یک فیلم هیچ وقت زندگی کامل یک ادمو نشون نمیده که تازه اگرم بده بازم با زندگی من، شرایط من و خوده من فرق داره!
الان که دارم از بیرون بهش نگاه میکنم خوب شد که ایبو به این نتیجه رسید که بره! اونم الان درد داره ولی قطعا براش بهتره!
واقعا باید یه مدت به خودم وقت بدم و هیچ کاری نکنم...واقعا واقعا هیچ کاری نکنم...سمت هیج ادمی نرم...بتمرگم تو غار تنهایی خویش!
اگه هم نتیجهاش اینه که تا اخر عمرم تنها بمونم خب به درک! بهتر از اینه که خودم و بقیه رو ازار بدم! اونجوری فقط بعضی روزا خودم ناراحت میشم!
بس کن آدم ساده!