در واپسین روزهای این سال بلوا مینویسم...
نه خوشحالم...نه ناراحت! و نه بوی عید میاد!فقط ژستشه راستش :)
برای ما که حتی ژستش هم نیست :)))
هر سال راجب سالی که میگذشت مینوشتم...راجب دوستام...از خاطراتم...
ولی امسال...دهن وا کنم غر و گلایه و ناراحتیه فکر کنم!
این سالی که من اسمشو گذاشتم بلوا...روزای اولش که کرونا داشت...
بعد رفتم تهران...بچه ها رو دیدم... و اولین جرقهی حرفام با اریا :))
بعد واسه امتحانا رفتم تهران...
و بعد مامانم مرد...
و بعد دیگه همش مامانم مرده بود!
وحشتناک ترین روز ها رو گذروندم.... بیپناه ترین حالتمو...
دعوام با بابام...
دعوام با محسن...
دعوام با ارشیا
دعوام با اریا
کم شدن سحر
درسا که سخت میشد
کارای خونه که فرسودم میکرد
داستان عموم
حرفای مامانبزرگم
اسباب کشی
اشتباهاتم...
بالا پایین ها...
یه روز خوب بودن یه روز با مخ خوردن زمین...
راستش همش نالهاس این سال لعنتی :)
ولی عجیبه!منم عین بقیه دووم اوردم!من زنده موندم!وسط این همه بلوا!
حتما کار مهمی در پیشه که بخاطرش تو این همه اشوب دووم اوردم...
یه شعری نوشته بودم اون بار سال بد! توصیف امسال همونه همون :)
نمیدونم تموم شده این بلوا یا نه!نمیدونم الان باید حسن ختام بدمو از تک تک ادمایی که کنارم بودن تشکر کنم یا نه؟
نمیدونم خلاصه...
سعی کردم این اخریا با ادم ها مهربون تر باشم...بهشون توجه کنم...سعی کردم یادم بمونه که یهو میریم...عین مامان یه جمعه عصر تابستونی بعد از سه بار کما رفتن و خارج شدن دیگه خسته میشیم...میگیم این شما اینم دنیا :) ما که رفتیم!
چند روزه دارم به این فکر میکنم کهمامانم هیچ حرف ناتمومی نداشت بزنه؟
چرا لجظه های اخر حرفی از من نزد؟
چرا روزای اخر کهمنهمش زنگ میزدم یکبار نگف تلفنو بدین صداشو بشنوم!؟
چرا انگار خیالش از من راحت بود؟یا شایدم بیخیالم بود؟
شایدم دوستم نداشت :)
نمیدونم
امروز بعد از دو ماه رفتم سر خاکش...هیچ فرقی نیست بین اون سنگ و سنگای دیگه...باور ندارم که مامان من میتونه اون سنگ باشه و باید با اون حرف بزنم!
مامان من احسانه....باباس...محسنه...ناهیده...نینیه....مامان بغل هر کدوم از ایناس...مامان من اون سنگ سیاه بی قواره نیست :)
تو این اخراش هم نمیتونم دلگیر و غرغرو نباشم...
من خستم...خیلی زیاد :)
ببخشید که انرژیای برای سال جدید نمیدم...
امیدوارم تو این سال جدیدی که میاد انقد توانایی هام زیاد تر بشن که بازم بتونم سر پای خودم بمونم...قوی تر...محکم تر...درست تر...
این تهشم بگم ممنون...که کنارمین...که تحملم میکنین...که باهام خوش میگذرونین...که باهام خاطره میسازین....که توجه میکنین....که هستین....که نیستین...که دوستم دارین....یا حتی ندارین :))
از همه چی ممنون...
مبینا..