آزادی چیزی بود که مدت ها برای رسیدن بهش تلاش کردم...و شاید اولین هدفم تو زندگیم بود!
از وقتی که تونستم چیز ها رو درک کنم یه قفس میدیدم که دورم رو گرفته بود! و ارزوی همیشگی من فرار از اون قفس بود!
۸ ماه از رهاییم از قفس بعد از ۲۴ سال زندگی میگذره...
این ۸ ماه همراه بود با کلی خودشناسی و تمرکز روی مبینا!
چی میخواد؟ چطور ادمیه؟ چیا دوست داره؟ رد فلگ هاش کجاهاس!؟
راستش هنوزم شاید اون مرز دقیق رو ندونم کجاس...و خب ندونم دقیقا کیم یا میخوام کی باشم! ولی خب خیلی بهتر از پیشم! و این بهم این انرژی رو میده که بازم ادامه بدم تا بهتر معنی بدم به زندگیم..
نمیدونم وقتی هر موجودی از قفس فرار میکنه همین حس بهش دست میده یا من بودم فقط....ولی خب طول کشید تا اون حس سرگردونی و تنهاییم رو بگذرونم....
به قول سپهر تنهایی و ازادی یه جورایی یه چیزن! و وقتی من تو ایران بودم بیشتر به وجه اسیر بودنم تمرکز میکردم و اینکه میخوام ازاد باشم
و وقتی رسیدم به امریکا یهو اون ساید ازادی رو دیدم و هر انجه که موند ساید تنهایی بود! و غرق شدم و افتادم تو یه باطلاقی که خفه م میکرد اون حس تنهایی لعنتی
تو یه هاله ای بودم که خب الان هدفم چیه؟
الان چیکار کنم؟ الان وقتی زمین میخورم به چ فکر کنم که بشه راهی برای نجاتم؟ چیزی که تو تموم وقتا واسم انگیزه شه!
سخته پیدا کردن یه هدف برای این پارت از زندگی! برای این سنی که من توشم! سنی که یه جورایی تغییر فاز حساب میشه! پا گذاشتن به دنیای بزرگترهاست... جدی شدن زندگی...
قهمیدم ثدم اولیم اینه که اول بفهمم الا که تو ققس نیستم ... الان که یه لیدر ندارم خودم کدوم طرفی میرم خودم چی میخوام؟
این مسئله خیلی خیلی بزرگ تر بود از انتخاب کردن اعتقادات!
اینکه تو تصمیم میگیری هیچ قالبی رو نپدیری عوضش همه قالب ها رو ببینی و قالب خودتو بسازی خیلی اسون تر از اینه تا اینکه بفهمی چی رو دوست داری عمیقا؟ و برای ادامه راهت چی میتونه اونقد نور بده به زندگیت که جلو راهت رو ببینی!
دوباره و دوباره به همه چیز شک کردم...به فیزیک... به روابطم...به رفتارم...به خودم...
میدونی حس میکنم علاقه و دوست داشتن یعنی تو بعد از هر بار شک کردن دوباره و دوباره اون چیز رو انتخاب کنی با همه سختیاش!
من هر بار تو انتخاب ادما بعد از اون شک، نظرم عوض میشه!
ولی خب مثلا فیزیک تا اینجای کار باهام اومده :)
اعتقاداتی که ۴ سال پیش ساختم هم..
و این خوبه :)
الان دنبال اینم که ادمی رو پیدا کنم که تو این شک های هر بارهی من پیروز شه! :)
شاید این بهترین تعریفیه از چیزی که میخوام!
تصمیم گرفتم چیزایی که روحمو نوازش میکنن بیشتر کنم تو زندگیم...اینجوری بیشتر حس میکنم شبیه ادمیم که تو اون وسط گل رز ایستادم و اون لطافت گل رز صورتی گونه هامو ناز میکنه....این چیزیه که من از نقاشی میخوام...و از پیانو...یا حتی دیدن و شنیدن هنر...همون نوازش برای من کافیه تا به زندگیم روح بده...
تصمیم گرفتم شراب بندازم و لذت ببرم :))) اینکه کسی رو دوست داشته باشی که از دور نگاش کنی شبیه. شراب انداختنه! هر چی بیشتر میگذره گیراییش بیشتر میشه...میری هر از گاهی یه نگاهی بهش میکنی و بو میکنیش...یه جایی میرسه که از همین بو هم مست میشی...
تعریف این روزای عشق رو میزارم انداختن شراب!
روز به روز و ساعت به ساعت منتظر بودن برای شرابت...که یه بار بچشیش...
میدونی فرق شراب با مشروبای دیگه اینه که وقتی مینوشیش خیلی کم کم میگیره ادم رو و خیلی هم دیر تر از بقیه از سرت میپره....
شاید اگه به قد کافی شراب بندازم، با یه زمان کافی که شرابم اعلا بشه و ناب... اونوق به اندازه همون زمانی که زنده ا بتونم مست باشم از اون حسی که بهش میگن عشق!!
این بهترین حمع بندیه که راحب احساسات بهش رسیدم!
من تا حالا با هر چی مست شدم همش ابجو بود :))) ش ا ش بسیار...گیرایی کم....و باید مقدار بسیار زیادی میخوردم تا یه تاثیری برام داشته باشه....
میبینی؟
شاید برای همینه که صبر همه چیز رو قشنگ تر میکنه...
فرض کن ادم ها تا تصمیم میگرفتن که یه بچه داشته باشن، بچه متولد میشد! اونوق هیچ وقت اون بچه اونقدر دلنشین نبود! هیچ وقت اون حسی که انگار پارتی از وجود پدر و مادره بهشون دست نمیداد....اون ۹ ماهی که صبر میکنن و لحظه شماری واسه اون کوچولوی فندقی...و تمام اون سالایی که میشینن و رشدش رو نگاه میکنن...تمام اون عشقیه که باعث میشه ادم ها هنوزم که هنوزه توی این دنیای مضخرف و پر از زشتی بچه دار بشن....
ادمیزاد همیشه به عشق نیاز داره....حالا اون عشق یا تو قالب یه مرد/زن زیباست یا یه بچهی فندقی...یا شایدم یه توانایی و یه کاری...
شاید تنها انگیزه و سوخت ادم ها برای زندگیشون اینه که یه معنی و یه عشقی رو تو چیزی پیدا کردن...و این باعث شده که هر کار دیگشون معنی رفتن به سمت همون عشق و معناشون رو بده...
بهتر شدن برای کسی و چیزی...
اینکه بدونی وقتی برمیگردی خونه کسی هست که منتظرته!
و صبر بهاییه که باید برای یه نتیجه خوب داد!!
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند