ناخودآگاه رفتم توییتر و نوشتم: بعد از مدتها جالم خوبه!واقعا خوبه :)
روزای خیلی خیلی دارک سگی رو گذروندم! اون گریه هام زیر دوش حموم! پای تلفن داد زدنام! تو جاده گریه کردنام...همهی حال بدم ....انگار گذشته و اون پشت سرمه!
نمیدونم نقطه عطفش دقیقا کجا بود؟ کجا بود که حالم شروع شد خوب و خوبتر شدن؟
و اینم شاید مهم نیست! مهم یادگرفتن راهکاراس واسه طوفانای بعدی! واسه سرماهای بعدی! تو نمیتونی به طوفان بگی نیاد! ولی میتونی خودتو برای مقابله باهاش اماده کنی و اسیب هاتو مینیممم کنی :)
میدونم کارام چی بود! نوشتمشون تا دوباره بازم برگردم بهشون!
الان که حالم خوبه باید بنویسم که چقد راضیم :)از انتخابام... از تلاشام... از تجریههام... از دوستام!
چقد خوب که بدون آریا کلی چیز تجربه کردم و با چشم خودم دیدم که الان من بیشتر این چیزای خوشحال کننده رو با اون میخوام! نه بدون اون!
طول کشید تا شخصیتم ذره ذره شکل بگیره!
شخصیت شوخ و راحت بچگیم....با محتاطی جدیدم... با ریسک پذیری زیادی که این سالا یاد گرفتم! با تلاش بی وقفه برای هدفام!
چقد این ۴ سال تهارن بودن منو عوض کرد! چقد منسجم کرد منو!
تیکه تیکه های پازلمو اروم اروم چید کنار هم! و من ساخته شدم... با تک تک اتفاقای تلخ و شیرینی که افتاد!
اگه ده سال پیش از من میپرسیدن ده سال بعد چطور میبینم، قطعا فکرشم نمیکردم انقد پر از اتفاقات و نوسان ها باشه برام...
ولی الان متوجهم که چقد ده سال آیندهام میتونه عجیب غریب باشه! چقد تلخ و شیرینی! چقد بالا و پایینی! و با یه شیب خوبی حرکت به سمت هدفا :)
چند روز پیش که با ماهرخ و پویان بیرون بودیم، یعنی همون روز اولی که رسیده بودم تهران، یه بحثی شد راجب رابطه ها...
و این بحث تو این چند روز هی تو ذهن من بالا و پایین شد!
نمیدونم بقیه از رابطه هاشون چی میخوان... خط قرمزاشون کجاست.... قالبشو چطوری میچینن... ولی من ...
من هر روز مطمئنترم که چقد تو جفت خوبی هستی برام :)
نمیدونم از الان به بعد چی میشه! ولی خوشحالم که تو پیدا شدی تو زندگیم و من تجربه کردم این حس رو! حسی که تو میخوای با یه آدم روح و جسم و روز و شب و تاریکی و روشنی و خوشحالی و غمت رو و همهی همه چیزت رو share کنی.
شاید دوستای زیادی رو از ته ته قلبت دوسشون داشته باشی... شاید رو آدمهای مختلفی کراش بزنی.... شاید رابطههای مختلفی رو تست کرده باشی... ولی یه نفر هست که با همه فرق داره!
میاد... و با اومدنش تو زندگیت میشه اون چیزی که باید... ذره ذره باهاش حل میشی... و اونقدر غرق هم میشین که دیگه نیازی نمیبینی برای آدم دیگهای! دیگه توجه آدمهای دیگه برات جالب نیست! توجهها و پیشنهادات آدمای دیگه میشه مثل هر اتفاق دیگهای تو زندگیت... و تو رد میشی ازشون به آسونی :)
میدونی یه روزی میگفتم باید برای رابطه یه خطوط قرمزی تنظیم کنی و بهش متعهد بشی... الان میبینم که وقتی همچین شخصیتی تو زندگیت پیدا میشه تو نیاز به خط قرمزی نداری.... چون متعهدی با دلت...با جونت! بدون هیچ خواستهای از طرف مقابلت! تغییر میکنین با هم و تبدیل میشین به آب و ظرفی که قشنگ شکل همو میگیرن :)
و اینه که قشنگه!
و اینه که خوبه!
که بهت انگیزه میده :) که به زندگیت رنگ و لعاب میده!
یه روزی هم عین من به خودت میای و میبینی از تجربه این حس هر روز خوشحال تر و شکرگزارتر از دیروزی حتی اگه ندونی تا کی قراره این طعم متفاوت رو تو روزهات بچشی :)
خلاصه که...
غبار غم برود
حال خوش شود حافظ :)