پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

چند وقت پیش دیدم که بچه ها دارن از یه مستند حرف میزنن که برای مهراد هیدنه!

من هیچ وقت از همچین مصاحبه هایی خوشم نمیومد اما این...!جالب بود!

نمیدونم چند بار از اون روز دیدمش!

وقتی شروع میکنه به حرف زدن میگه که چقد دویدن براش سخت بوده!و شاید سخت ترین کار واسش دویدن بوده!

بعد اخر مستند میره ماراتن!نمیگم مقام میاره و اینا که اصلا این چیزا مهم نیست!

این مهمه که میدوعه!کاری که براش سخت ترین بوده!نه دوی عادی!42 کیلومتر میدوعه!

یه سری حرفا میزنه که دوست دارم جدا کنم و بنویسمشون :) :

-هوای سرد همیشه هست ولی تو باید یاد بگیری درو ببندی!هوای سردو نمیتونی نابود کنی!

-10 کیلومتر اخر ماراتن یکی از تنها ترین جاهای دنیاس!

-یه چیزی راجب دویدن هست که خیلی عجیبه، یه ژن قبیله ایتو میاره بیرون و به هیچ چیزیم احتیاج نداره!
-من میخوام مغزم به بدنم یاد بده که رییس کیه!معمولا برعکسه!تا گرسنه ات میشه میری سر یخچال،تا خوابت میگیره میخوابی،تا سردت میشه خودتو میپوشونی...

-میگن دویدن وقتی دویدنه که یادت میره داری میدویی!

-من باید ،باید همیشه دنبال راه های جدیدی باشم که به خودم نگاه کنم و به بقیه بگم اگه من تونستم اونا هم میتونن! هیچ فرقی نداره!هر وقت اینو کاملا درک کردم ، میفهمم که همیشه میتونم خودمو عوض کنم!تو هر شرایطی..

- من همیشه فکر میکردم باید دنیا رو عوض کنم تا وقتی فهمیدم باید دنیای خودمو اول عوض کنم!از اونجا همه چیز تغییر کرد..

-به نظر من یه ادم کاملا ادمیه که همه کار بتونه تو زندگیش بکنه!

-بیشتر حس میکنم الان دوست دارم دور و برم ادمای پر انرژی باشن!میدونی ، کسی که حرف خوب برا گفتن نداره اصن تحملش واسه یه ساعت هم نمیتونم بکنم!

-این چیزای کوچیکه که تعیین میکنه تو چه ادمی هستی،کی هستی،اصن چیکار میتونی بکنی!؟خوتو با این کار تست میکنی!میدونی..میفهمی چقد قوی!؟چقد میتونی بری جلو!

-میدونی زندگی خیلی باحاله ولی اگه بلد باشی با بالا پاییناش چطوری رفتار کنی!

-این اتفاق های کوچیکی که تو زندگیم میافته یه جورایی داره خودمو به خودم معرفی میکنه، که من چه قابلیت هایی دارم؟..

-شاید همه باید این دردو تجربه کنن ،که تو بدونی ، بفهمی ، بشناسی بدنتو که کی حدشه...بدونی که این دردیه که گذراستباید تحملش کنی و ازش رد شی یا نه دردیه که باید بهش احترام بزاری..

-ولی وقتی که از قدم اولی که میذاری تو مسابقه به این فکر کنی که این 42 کیلومتر کی تموم میشه...خیلی کارو سخت میکنه!تو باید از مسیر لذیت ببری از اتمسفری که اونجا هست...از ادمایی که دارن کنارت میدون..!

-میرسم...!

- هر چی به خط پایان نزدیک تر میشی دور و برتو بیشتر کم رنگ تر میکنی...تاریک تر میکنی...هیچیو دیگه نمیبینی...فقط یه چیز تو ذهنته اینکه برسی!همین!

-خیلیا نگاه میکنن ، یه سریا هم نظر میدن ،بعضیا هم انجام میدن!!!


چند سال پیش یه ویدیو شاهین داد بهم که شده بود برام انگیزه!الانم هر وقت کم میارم میرم و میبینمش.این همونیه که دنیالش میگشتم توی دو تا پست پیش...اینجا هست خواستید میتونین ببینین:

دریافت ویدیو!
حجم: 15.8 مگابایت


حالا چی شد که تصمیم گرفتم اینا رو بنویسم!

تایم امتحاناس هم خودم هم دورو بریامو میبینم که وسط درس خوندن یهو سیماممون قاطی میکنه میزنیم کنار که بسه و اینا...

اول از همه به خودم میگم:

راستش آخرشه!الان باید برسیم...پس مقاوت کن و بدو!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۲۱
پنگوئن
خب از اونجایی که شروع کردم فاصله گرفتن از دنیای مجازی و این حرفا اینجا بیشتر حرفم میاد!
یا شایدم نمیدونم بدجور یاد قدیم الایام افتادم!
من از اون دسته ادمام که تصمیماشونو مینویسن!
که تایم تیبل میچینن واسه درست کردن روزاشونو و اینا...
امروز حس کردم برای اینکه به تصمیمام متعهد بم باید تصمیم هامو بنویسم!یه جایی که یه عده دیگه هم شاهدش باشن!باحال میشه نه؟!
اینجوری از رو کم نیاوردن هم که شده تلاش میکنی تا انجامشون بدی!
خب و حالا بریم سراغ کارایی که دوست دارم این هفته انجامشون بدم:
  • توچال ایستگاه سوم!
  • درس خوندن طبق برنامم
  • رفتن به دکتر
  • نوشتن تمرین های نیما
  • دیدن کتابخونه ی نزدیک خونه
  • برم کافه درس بخونم یه روزیشو
  • گلدون جدید برای خونه ی جدید!
و خب موضوع بعد:
دلم میخواد دوست پیدا کنم!
شاید جمله ی مسخره ای باشه!واسه منی که تلگرامو پاک کردم تا با ادما کمتر حرف بزنم!
ولی نمیدونم چرا دلم دوست خواست دوست واقعی!
از اونایی که با هم تایم بذاریم بریم بدویم!
از اونای که با هم تایم درس خوندن ست کنیم
چمیدونم با هم بریم باشگاه!
دلم یه دوست میخواد که با هم کار انجام بدیم نه تفریح!
اها اره شاید داستان همینه!
دوتای من دو بخشن!یا باهاشون تفریح میکنم!یا تو دانشگاهن و واسه درس و اینا!
پس دوستای خارج از این فازم کجان؟!
اون روزی که مهرزاد حرف میزدم بحث این بود که ادما رو باید دسته بندی کرد و رابطه اتو باهاشون سر و سامون داد تو یه چارچوب مشخص انداخت!بعد مهرزاد گفت که وقتی معتاد دانشگاه شی همه تایمتو میذاری براش!
و از اون روز فکرم در گیر این داستانه و نمیخوام اینجوری باشه خب!
نمیخوام یه روزی به خودم بیام و ببینم به جز دانشگاه و دوستای دانشگام هیچ گزینه ای ندارم!
شاید یه روز از دانشگاه و جو ش کلافه باشم اونوق چی؟!
راستش بحث اینه که من همیشه دوستامو از تو مدرسه پیدا کردم یا الانم از تو دانشگاه!
ته ته شم دو تا دوست مجازی داشتم!که حالا یکی دو بارم تو دنیای واقعی دیدم!
مسئله اینه که جدی جدی چجوری میشه دوست پیدا کرد؟!
اممم همیشه دوست داشتم یه کافه ای پاتوقم بشه !
ولی هیچ وقت هیچ تلاشی براش نکردم!
ینی خب فکر میکنم باید اتفاقی از یه جایی خوشم بیاد و دینگ به پاتوقم!  اما مثکه این راهش نیست!
میخوام جرئت بدم به خودم یه سری جاها رو که همیشه میخواستم برم رو برم!و شاید یکیش شد پاتوقم؟!

موضوع بعدی:
داستان درسی شده مسئله ای که هر کاری میکنم ازش فرار کنم از بس راجب استرس دارم!
یه حالت دفاعی بدی که دارم اینه که از هر چی باعث استرسم بشه فرار میکنم!یکی از بهترین راه های فرارمم فیلم دیدن و خوابیدنه!
و این بد چیزیه!
میدونی باید انقد جسور باشی که بری تو دل چیزی که ازش میترسی!
برنامه رو ریختم اماده س...وقت هم خالی...جای درس خوندن هم اماده...قهوه هم هست!دیگه چی میخوام...؟!

موضوع بعد:
باید خودمو برای اولین بار تو چیزی که دوست دارم نشون بدم!چند روز پیش داشتم با میلاد حرف میزدم و یهو بحث کارش شد!کاره میلاد کاریه که خیلی جذابه برام و خب اینجوری نیستم که بگم چون میرن عشق و حال جذابه!برای من چون تیم ورکه ، چون بهت اجتماع هدیه میده ، چون پویا و فعاله، چون بهت کلی مهارت یاد میده ، چون تهش حس تونستن بهت میده جذابه!
راستش من اصلا اصلا راجبش فکر نمیکردم چون برام خیلی دور و غیر قابل دسترس بنظر میومد!ولی وقتی میلاد راجبش حرف زد دلم خواست!دلم خواست امتحانش کنم!دلم خواست برم جلو و خودی نشون بدم!شاید خودی که نشون میدم پذیرفته نشه و این مهم نیست!
مهم اینه من واسه چیزایی که دوسشون دارم میجنگم!
با وجود هر مانعی!
و وقتی یه چیزیو میخوام مانعا شکلشونو برام از دست میدن!
من راهمو میسازم!پس برای این موردم تلاشمو میکنم!

موضوع بعد:
امروز داشتم با ارشیا حرف میزدم بحث این پیش اومد که از نظر اون من تسلیم شرایط میشم!و من داشتم همش مقاومت میکردم که نه!
اما بیا رو راست باشم با خودم!
این مدت خیلی تسلیم شدم!این مدت اون مبینای به قول سارا سرکش و پرو نبودم!
و اینجوری بودم که نشد هم نشد!شد هم شد!
واسش تلاشی نمیکردم!
اممم...
الان جاییم که نباید دکمه احساساتم روشن باشه!واسه یه سری ادما!واسه یه سری کارا...
درستش میکنم!..!

پ.ن:دارم به این فکر میکنم دوباره موهامو کوتاه کنم!نمیدونم چرا حس میکنم با موی کوتاه قدرت بیشتری دارم :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۲۸
پنگوئن
از دیروز هی میخواستم درس بخونم و نمیشد!
امروز صبی پاشدم یکم درس خوندم...بعد شروع کردم فرندز دیدن!
اصن فاز درس نداشتم!
این وسط رفتم یه سر به یوتیوب بزنم دنبال یه کلیپ بودم!
سه سال پیش بود!که روزخوش یه کلیپ برام فرستاده بود که اسمش life بود!اون شده بود انگیزه من واسه درس خوندن و کنکور!
به قول خودش معجونی که صب به صب مصرف میکردم!خلاصه پیداش نکردم!
تصمیم گرفتم یه سر به بلاگش بزنم!
خب یه ماهه که دیگه هیچی نمینویسه!و عنوان اخرین پستش اینه خشم و قهر!
بازم رندوم زدم رو یکی از پستاش! صفحه ی اردیبهشت 94 باز شد!اون موقع یه بچه دبیرستانی بودم که الگوم شاهین بود!شاهین روزخوش:)
که آرزوم تهران بود!که ارزوم فیزیک بود!که انقد همه چیز برام دور و دست نیافتنی بود که یه ساعت هایی فقط میشستم تصور میکردم و با تصورم خوشحال بودم واسه خودم!
لعنتی یاده تمام روزایی افتادم که با شاهین حرف میزدم و از ارزوهام میگفتم!
و اون میگفت که یه روزی بهشون میرسم!
روزی که برام یه عکس فرستاد از بلندی توچال و بعد زنگ زد!وقتی داشتیم حرف میزدیم گفت تو یه روز سیگاری میشی و من اون روز کلی به حرفش خندیدم!
روزی که بعد از اولین تجربه در یه حیطه ی باحال زنگ زد به من و با ذوق برام همه چیزو تعریف کرد!
اون روزی که خسته شده بود کلافه شده بود و میخواست از تهران فرار کنه و من نذاشتم!
شب کنکورم که با دوستاش بیرون بود و کلی شلوغ بود دورش ولی برام ویس گرفت و کلی بهم انرژی داد!
اولین باری که بعد از سه سال دیدمش که داشت میرفت کوه و یهو دم در دانشگامون ظاهر شده بود!درسته عین فرشته نجات!
و خدافظیش!که رفت!
که از ایران رفت!که دور زدیم!که حرف زدیم!که دوستم بود!که دوستم هست!
اوه شوووت!چقد دلم تنگ شد یهو براش!
شاهین همیشه واسه من همون دوستی بود که وقتی حالم خراب بود اویزونش بودم!
همونی که هر چی بود  و نبود بدون هیچ خجالتی بهم میگفتیم!
یه ادمی پر از تجربه!مهربون ، مغرور، بلند پرواز،باپشتکار،باهوش!
که اگه الان بود!که اگه بود هیچی اینجوری که الان هست نبود!
یه دوستی که به طرز خیلی عجیبی باهاش دوست شدم و هیچ وقت ازش هیچ انتظاری نداشتم!و همون بودنش گاه و بیگاه از دور که اصلا دوریش حس نمیشد واسه من ارزش داشت!
اینکه میدیدم باهام خوبه باهام راحته!اینکه میدونستمش...ایناش قشنگ بود برام!و هست!
یه روزی بازم میرم پیشش!
چیزی که هست اینه که هنوزم کم میارم اویزون بلاگش میشم!
که میخونم روزمرگی هاشو وقتی هم سنم بود!
و گاد :)
یه وقتایی فکر میکنم که چند سال پیش حتی یه سال پیش فکر نمیکردم زندگیم این شکلی که الان هست بشه!
چیزای دور و غیرقابل دسترسم الان شدن واسم جز کارایی که روزانه انجام میدم!
مثلا همین دیروز از شمال برگشتم!شب با دوستم پاشم برم شمال و صبش برگردم!!!
یا شب تا صبح بیرون باشمو کسی خبر نداشته باشه!و بچرخم!و ببینم!
یا اینکه توچال بشه واسم پناهگاه!
یا اینکه با دوسه تا از دوستام لش کنیم خونمون!
با یه اکیپ گنده برم چیتگر و جوجه بزنیم و بازی و شوخی و خنده!
با همون اکیپ بریم کوه و برف بازی؟!
برم شهربازی ...برم دوچرخه سواری
بشینم ساعت ها با استادام حرف بزنم
دو سه تا کویر برم و مسئولیت کار گروهی بگیرم!
که بشم این!بشم این مبینا!به قول ارشیا چقر و بد بدن :)))
حالا اینا هیچی...!اومدم که اینو بگم!
خلاصه که به یه پست برخوردم!
پستی که کلی حرف توشه!
میخوام یه سری جمله هاشو کپی کنم اینجا!(مشکی ها نوشته های شاهین و آبیاش برای منه):

-خانواده! شاید با مفهوم ترین و قابل تکیه ترین چیز دنیاست. مهم ترین چیزی که من تازه امسال فهمیدم و درکش کردم!با وجود هر مشکل و سختی تو خانواده و هر جنگ و دعوایی!بازم خانواده یه مفهوم خیلی مهمه که میشه بهش تکیه کرد!

-یه تجربه از سال 94 : خواب خوب چقدر مهمه تغذیه ی خوب چقدر مهمه میشه گفت کسی که این دوتا رو داره حالش خوبه! جسمی روحی.

-وقتایی میشه که یه سری تصمیم میگیری ولی هرچی جلو تر میره انگار هم انگیزه هه کم تر میشه ... تصمیما هم یه ماه عسل دارن که تموم میشه :دی 
خب خیلی منطقیه دیگه نیست؟! وقتایی که این حالتو حس میکنی بدون داره روند طبیعیشو میره. آخ آخ...امیدوارم روند طبیعی همین باشه :)))

-یه آقای عقیقی داشتیم که همیشه یه سری سوال ریاضی تو کیفش داشت موقع بیکاری روشون فکر میکرد :) ایران نیست الان خیلی بهش فکر کردم ولی هیچ وقت انجامش ندادم!

-صدرا میگفت وقتی شروع میکنی به درس خوندن فقط دو هفته ی اولش سخته... درست میشه! نه تنها درس! هرررر چیزی... :) قبول دارم خیلی :)

-باید بیشتر شنا برم! شنا یه آرامشی داره که هیچی نداره...آخرین باری که شنا بودم پارسال بود!نمیدونم چرا تنبلیم میشه!

-شت! تو کتابخونه چققققد مفیده!   =>اینو یه روز ناراحت بودم واسه این که خونه تنها نباشم رفتم کتابخونه نوشتم. من خیلی از کتابخونه حس خوب میگیرم!تازگیا فهمیدم تنهایی درس خوندن جز سخت ترین کاراس!من همش باید یه جایی باشم که همه سرشون تو کتاباشونه تا منم موتورم فعال شه!باید کتابخونه نزدیک خونه رو هم امتحان کنم!

-گاهی فکر میکنم زندگی نباید انقدر سخت باشه که من سخت میگیرم... دقیقا!!

-گاهی از همون بالا که نگاه میکنم میفهمم چقدر بیشتر از چیزی که انتظار داشتم بزرگ شدم تو این 3 سال برای من دو سال گذشته و واو!خیلی عوض شدم...به قول ارشیا پوست انداختم!

-یه سری کارا هستن که تنهایی نمیشه! نمیشه! و این معنیش این نیست که ضعیفم!

-غصه گذشته رو نخور :) عبرت بگیر فقط

-آن آتش زمانی که به آن احتیاج داشته باشیم روشن میشود!

-یه سری آدمن باید فاصلمو باهاشون تنظیم کنم.

-دومین دغدغه : وقتی انقدر درگیر زندگی یه نفر میشی, ینی اون آرامشی که تو زندگی خودت میخوای باشه نیست!

-وقتی یه آرزویی میکنی زندگی تورو به همون سمت میبره. ولی از راه هایی که انتظارشو نداری! اوهوم!!الانم منتظر ارزوی بعدیمم که نزدیکشم!خیلی نزدیک!

-حتی اگه قراره شکست بخوری ، مردونه شکست بخور ، حداقل اینبار شکست بهتری می‌خوری

-هیچ کس با کم خوابیدن نمرده ! منم شیرازی :)) البته من شیرازی نیستم ولی فک کنم یه جهش ژنتکی به اون سمت داشتم :))))

-لذت شگفت زده کردن خودتو کشف کن !

-همیشه دنبال بهونه ایم که ناراحت شیمو دلمون بگیره ، چرا دنبال بهونه نباشیم که شاد شیمو از ته دل احساس خووووب بودن کنیم ؟ :)

- اگه حتا اراده نداری ، این اراده رو داری که اراده رو به دست بیاری ( اثبات ندارم ، اما مثال نقض هم ندیدم ! )

- استعدادشو داریم ، وقتشم داریم ، باید یکم به خودمون سخت بگیریم

- نابغه نیستم ، خاص نیستم، عادیم ! حالا می ارزه ! یه بحث عمیقی داشتم راجب این موضوع بار ها و بارها!و میدونی چیه بنظر من همین ادم معمولیان که وقتی یه کاری میکنن کارشون خفن میشه!به قول شاهین وقتی معمولی و میتونی یه کار خفن بکنیه که می ارزه! و من میخوام انجامش بدم!!

- کاری که انجام می‌دهید را دوست داشته باشید

- گذشته رو فقط بپذیر ! همین ! نه فراموش کن نه خیلی‌ بهش فکر کن .. آدمیم دیگه ، اشتباه می‌کنیم :)

-- اهانت هارو فراموش کن ، اهانت هارو فراموش کن ، اهانت هارو فراموش کن :) اهانت ها رو فراموش کن :)

- یه آرامشی هست که باید ته دلت بهش برسی‌... برو دنبالش :) خیلی بهش فکر کرده و میکنم... ولی نمیدونم کجاس!

- حقیقت ، نه به رنگ است و نه بو ، نه به‌های است و نه هو‌

- پای خودت وایسا ... پای دلت

-اگه بخوام حال و هوای این روزامو بگم ، میگم : نقطه ، سر خط :)

-نوشته بود "انسان تنها زمانی‌ خود را میشناسد که به مرز‌های خود برسد..."

-وقتی یه طرفه بشه... رو به زوال میره... :) U Are Loosing Me Little By Little

-یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد در نیستی کوفت تا هست شد

-برای آن که نشان بدهید مسیری که شما میروید درست است لزومی ندارد که ثابت کنید مسیر دیگران غلط است خیلی حرفه !

-تو خونه باید گلدون باشه :) آفرین منم همینو میگم!

-آدم وقتی آرامششو از دست میده با یه تلنگر میسیرش عوض میشه! سبک میشه شایدم انقد سنگین که رسوب میکنه

-آدم نتیجه ی تلاشاشو میگیره. همیشه به این جمله ایمان دارم!

-Let Your Success Be Your Voice

-ماها جایی هستیم تو زندگیمون که تکلیفمون ملوم نیست!
و خب هررکسی تا واقعا" تکلیفش با خودش معلوم نباشه نمیتونه بهترین عملکردشو داشته باشه...

-پشتکار و اراده دو چیزن!

-دوربین میخوام ... گرونس این حرف 94عه!الانو چی میگی حاجی.. :)) منم میخوام!ولی گرونس!

-من میخووام ورزشکار محسوب بشم! مدتیه که به یه ورزش حرفه ای فکر میکنم!

-پیشرفت رو دیدن و دوست داشته شدن قشنگ ترین حس هایین که تو این چند سال تجربه کردم.

-واژه “همیشه” کلمه ای وحشت آور است چراکه اشاره به آن دارد که مابـقی عـمـر خـود را باید به همین منوال و بدون هیچ انحرافی طی نمایید. کاری که باید انـجـام دهـیـد ایـن است که روز به روز پیش روید؛ با اهداف دراز مدت خود را هراسـان نـکنـیـد. امـروز سخت تلاش میکنید. فردا نیز دوباره به همین ترتیب. معنی یک کلمه!

-آدما رو از اولویتاشون میشه شناخت .

بریم که داشته باشیم ادامه روزمونو :)
مبینا
تهران-بهار 98
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۷
پنگوئن

بعد از مدت ها اومدم بنویسم!

این مدت که ننوشتم برا این بود که حال خوبی نداشتم!و ندارم...!یعنی ناراحت و اینا نیستما...اما یه حال عجیبیه!

از شبی بگم که تا 7 صبحش بیرون بودم با دوستام!شبی که قدر بود و تهرانی که عجیب بود!

امامزاده صالح کلی ادم بودن که داشتن گریه میکردن و تو سرشون میزدن...چند قدم اینور تر باغ فردوس اجرای موسیقی زنده گیتار الکتریک داشتن!

و کلی ادم که شب بیرون بودن...

و چیز هایی که دیدم!

و انتظار برای طلوع توی بام تهران....سرما...بچه های پایه...

از گریه هام بگم و اینکه بعد از چند ماه قران به دست گرفتمو باز کردم و حرفی که خدا زد؟

از دعوای بعدش و فوش و فوش کشی....و حذف کردن امیر!وقتی برای اولین بار بهش میگم ازت متنفرم!وقتی دیگه نمیخوام به پاش بیافتم...وقتی عشقو ول میکنم!

وقتی دیگه هیچ چیزی برام مهم نیست!

فردا تولدشه....فردا تولدشه!

من نیستم!میرم شمال!

مثل خودش که نبود!که شیراز بود!

عباس معروفی میگه:

حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی ازار دهده بود!

از این بگم که چقد چیزای جدید تجربه کردم این مدت...

از این بگم که با بچه های اتاق تجریش رفتیم ، دریاچه رفتیم..دور دور شبانه...بام...ویو! :)

از حذف شدن ادمای مختلف...

اینبار من رفتم!

اینبار برای اولین بار من رفتم!

چیکار کنم که سرمو برنگردونم؟!

-روزی مرا خواهی شنید از دور...بغض ابتدای ترد فریاد است!

-وای از این عشق های دو زاری

-هی فرار از تو سوی خود رفتن!

-غرقه در موج های پیش امد!

-پشت سکان خدا نشست اما باز هم ناخدا پرستیدن!

-حتی نمیتونم بنویسم!

امیدوارم این شمال رفتن حالمو یکم عوض کنه!میخوام برم شمال که حالم عوض شه!که دل دل نکنم روز تولدش پیشش باشم!که نگم روز تولد ادم فرق میکنه!

من همه شانسایی که میشد رو بهت دادم تا درستش کنی!ولی هر بار بدتر زدی خوردش کردی!

من خیلی تلاش یک طرفه کردم و تو...

تو فقط گند زدی توش!

چقد به چشمم بگم نبینه!؟چقد به گوشم بگم نشنوه!گند زدی اقا امیر!گند!دیگه نمیتونم دوست داشته باشم!اون همه دوست داشتنت مونده رو دستم....

هیچکسی رو نمیتونی مثل من پیدا کنی اینو بهت قول میدم!

بد باختی بد....

من؟!من باختم یا بردم؟!من هیچی برام دیگه مهم نیست....

-زندگی سرد بود اما عشق میتوانست کارگر باشد!

-میتوان قطب را جهنم کرد پای دل گر میان باشد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۴
پنگوئن

دو ساعت پیش میخواستم حمله کنم اینجا و کلی غر بزنم و از این بگم‌که چقد از دست ادمای به ظاهر دوست عصبانیم!

ولی به جاش فرندز دیدم :)))

بعد سنتور زدم بعد از دو ماه!و بعد دوباره فرندز دیدم!

خوشحالم که خودم بالاخره میتونم واسه همین چیزای کوچولو حال خودمو خوب کنم و نشینم غر بزنم!

خیلی وقته تلگرام نیستم!میدونی حس‌خوب میده بهم!یه حس تونستنی طور :)

امروز داشتم اینستا رو یه نیگا مینداختم یهو یه جوریم شد!انگار اینجوری شده که به جا اینکه رمان بخونیم و داستان زندگی ادما رو بفهمیم ، پیج یه ادمی رو تو اینستا دنبال میکنیم!جاهایی که میرن، دوستایی که دارن،کارایی که میکنن!حتی وقتی مریض میشن!!!!خیلی مسخره اس!یه رمان واقعی!همه چیز داره شکل اصلی خودشو از دست میده!

یه حس بدی بهم داد این فضای مجازی!

جدی جدی شده یه نقاب که همه میرن پشتش گم میشن!

واقعا من دیدم ادمایی که تو مجازی یه شکل دیگه ان و تو واقعیت یه چیز دیگه!و چقدر یهو بدم اومد!!!

از دو رویی ، از نقش بازی کردن، از واقعی بودن خیلی چیزایی که شاید قبلا باورشون سخت بود...ترسیدم!

حس میکنم واسه زندگیم کلی کار دارم!کلی پلن کلی برنامه!

میدونی تو یکی از همین روزا به این رسیدم که من باید زندگی رو بکنم راستش!!!

این روزا با کسی هماهنگ نمیکنم کارامو و واسه خودم زندگی میکنم!

زندگیمو رو دایره نمیریزم و سفره دل رو واسه کسی وا نمیکنم!و‌از این خوشحالم! چون تصمیمایی میگیرم که تحت تاثیر دید بقیه نیست!

تعصب؟!راستش راجب چیزی فک کنم دیگه تعصبیم نمونده برام!

دیگه اینکه...

دو روزه تهرانم ولی مثل قبل به دانشگا پناه نبردم از تنهایی!!به جاش برنامه ریختم!اوقات خوشی داشتم!درسم خوندم!

برای تجربه های جدید واقعا نیاز نیست حتما یه ادمی هلت بده که  اون کارو بکنی!خودت بساز روزتو،رویاتو،حالتو...

چند روز پیش دلم میخواست راجب میلاد بنویسم !راجب خوبیاشو خاطراتشو هر چی!

ولی یه کاری کرد که تمام خوبیاشو از چشمم انداخت!

یه جوریم از زندگیم خودشو پاک کرد انگار هیچ وقت نبوده!نمیدونم چطوری چت و عکسا و اینا رو هم پاک کرده و من به هیچ چیزی دسترسی ندارم!

ولی خب اینجوری بهتره!

واقعا امروز داشتم فکر میکردم که میلاد واقعا بود!؟؟انقدی که هیچ ردی نموند ازش!!!گم کرد خودشو!

چرا؟!

نفهمیدم من که!

من فهمیدم با وجود دلایل واسه تموم کردن رابطه واقعا نمیتونم یه رابطه رو تموم کنم!نمیتونم به خودم بگم خوبیا و بدیا تموم شده!

شایدم نمیتونم دل کسیو بشکونم!ولی بحث دل نیست!

یه سری ادما تو زندگیم بود ک واقعا اونقدا هم دوسم نداشتن ولی بازم نتونستم تمومشون کنم!

فکر کنم این تابستون بهترین موقع واسه تموم کردن ادمای اضافه و دوره...

باید خطمو عوض کنم!پلنی که ۳،۴ سالی هست دارم و منتظر وقتش بودم!

شاید منم باید مثل میلاد گم شم؟!  :))

شاید اونموقع خودمو پیدا کنمو حالم بهتر شه با خودم :)

راجب ظاهر و اعتقادم به یه چیزای جالبی رسیدم!به چیزی که نه شوره نه بی نمک!چیزی که مبینا خیلی وقت بود میخواست اونجوری باشه!!!

این روزا بیشتر از هر روز دیگه ای رویاهای بچگیمو حس‌میکنم و حس اینو دارم که نزدیکم بهشون...!یا حتی بشون رسیدم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۴
پنگوئن

اول اینکه دوست داشتم اول یه سری پست های مد نظر راجب ادمای مد نظر رو میذاشتم بعد این پست راجب خودم رو...ولی خب حسش نیومد...

اما میذارم به زودی!

خب ! امروز چندمه؟نمیدونم باید سوم باشه یحتمل!

مهم اینه که وارد ماه هیجان انگیز خرداد شدیم با یه مشت امتحان!

تا به اینجا عملکرد خوب نبوده اصلا!و باید تلاش برای امتحانات پایانی مستمر تر باشه!

خب من تلگرام رو از رو گوشیم پاک کردم...و خب دیگه‌با خیلیا حرف نمیزنم!این کلی از وقت و فکرمو ازاد تر کرده و میتونم بیشتر رو درسم تمرکز داشته باشم...

و این یه ماهی ک مونده باید بترکونم!

و خیلی ترکوندن سخته واسه من!

یه مدته فهمیدم که عامل اصلی خراب کردن امتحانام استرس نیست!درست ننوشتن و کج فهمیدنه!

و برای درست کردنش باید چه کرد؟!

چه کارایی باید انجام بدم تا درست بنویسم؟!

و خب نشونه یه فیزیک دان خوب همین خوب نوشتنه! و من چقد دیر فهمیدم!

دیر فهمیدن اما بهتر از هرگز نفهمیدن است!

میگن کتابخونه مرکزی تا ۱۰ شب بازه!

ماه رمضونه..شیکم تعطیله!تابم ازاد تر!و خب جنبه منفی!بازدهی کمتر !

شبا سالن مطالعه خوابگا هیچکی نیست و من عاشق این وقتام!

تنظیم خواب رو چه کنم؟!

اصن این همه وقت خالی کنم واسه چی؟!مگه میدونم چجوری باید درس بخونم!؟

خودمونیما یه معذل واقعا این که ادم چجوری باید درس بخونه!!!

لینکه مدل درس خوندنش چیه!

اونم واسه ادمی مثل من که کلا یاد نگرفته درست درس بخونه...و همینجوری اومده بالا!

الان به یه جایی رسیده ک همینجوریا دیگه براش جواب نمیده و اون باید یادبگیره که چیکار کنه!

چقد سخت شده زندگی کردن ها...دیدی؟

شاید واسه خودم تایم تیبل درست کنم!

قطعا یه برنامه ریزی خوب میخوام...

و باید پشتم به خودم گرم باشه!بیشتر از همبشه باید به خودم تکیه کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۰۳
پنگوئن

بعد از یه مدتی که به زندگی نگاه میکنی انگار همه چیز مثل یه فیلم داره ثبت میشه و تو بازیگر این داستانی.وسط یه تئاتر زنده با ادمایی که هواسشون نیست!
چند سال باید بگذره که به دغدغه های امروزم بخندم؟
و چند سال باید بگذره تا بازی احساس به راند های پایانی خودش برسه؟!
هر ادمی تو یه شکلی از احساس گیر کرده!بعضیا خطن!بعضیا مثلث بعضیا مربع بعضیا هم دایره!!!این وسط یه سری ادم سینگولاریتی هم پیدا میشن که نقطه ان!نقاط سینگولاریتی!که حالا این نقاط میتونن مراتب مختلف داشته باشن که ماها بهشون میگیم pole مرتبه n ام!!!!
ادمای مختلفی وارد زندگی ادم میشن و بعد از گذشتن از تونل زمانی که بر حسب شرایط و شخصیت ها کوتاه و بلند میشه، از اونورش خارج میشن!
حالا خارج شدنه واسه بعضیا که عینک افتابی دارن و یا تونلشون کوتاهه سخت نیست...
ولی امان از اون ادمایی که تونلشون طولانیه،عمیقه یا اون ادمایی ک عینک افتابی ندارن یا چشاشونو بسته بودن تو تونل!
وقتی تونل تموم میشه نور ازادی مستقیم میخوره وسط چشماشون!درد میگیره!
برا همین میگن چشم بسته تونل انتخاب نکنین!
و اما من...
منِ این‌روز های سرگردون و خسته!
منِ این هوای نسبتا ابری!
ایستادم و شکلای رابطه ها رو نیگا میکنم!بعد یه نیگا به تونلا و ادماش...بعدم یکم دود!دوباره به این نتایج میرسم که :
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کاره خویش گیرم...
ولی امان از این دل غافل!تا میام صبر پیش بگیرما یه اتفاق (لزوما بد نه هر اتفاقی) گوله میشه همچین میافته وسط صبری که پیش گرفته بودم!!!!
بعد این میپیچه تو گوشم که:
بین ما فوق العاده بود همه چی رک و ساده بود
انگار خدا به ما این رلو داده بود....
بریم تا اخر خط
نشیم ما از همه رد
انگار خدا اَ ما ناراحته بد....!
وسط اینگونه دپی خود میگذرانیم که صدای سحر ملقب به صفر در گوشمان میپیچد: عه حسسسسن! (لقب اینجانب) شُل کن... :)
خب ما نیز گوش به حرف رفیق شفیقمان فرا داده و شل میکنیم!
و دوباره....
فک کنم این چیزیه که بر همگان ثابت شده:
ناراحتی ادما رو میشه یه جوری درست کرد
ناراحتی خدا رو هم گریه میکنیم و خودشم که کریم و رحیم...
اما امان از اون لحظه هایی که خودت از خودت ناراحتی!
حالا سمت راستت میزنه تو سرت و دعوا میکنه ، سمت چی بوس و بغل!
وسطت هم گاهی به خودت حق میده و گاهی چشم غره میره بهت!
بعد اینجوری میشه که: خودت اروم تو نگاهت حرف زیاد...
نگات پر میشه حرف!چشات حرفی میشه اصلاحا!حرفایی که ترجمه اش سخت میشه!
این وسط یه سری دوستان هستنا میگن چشات سگ داره!د لامصب سگشو دیدی حرفشو نه؟!
امان امان!
حرف داره چشم!حررررف! حتی لحن ادما هم حرف داره!
دقت شود خب!
بعضیام هستنا انقد کسی حرف چشاشونو نفهمیده که خسته شدن چشاشونو خاموش کردن بعد تو نیگا به این چشا میکنیا میافتی داخل یه چاه بلند ساکت و بی حرفی!ترسناکه!
فک کنم این دسته از ترشحات مغزی به علت ساعت نوشتن این مقاله ی علمیه :)))
روایت داریم ک میگن از یه ساعتی به بعد با کسی حرف نزن من اضافه میکنم حتی از یه ساعتی به بعد دست به قلم (همون دست به کیبرد) نشین حتی!
شب عالی متعالی اصن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۴۸
پنگوئن
امروز زیاد تلاش کردم که بتونم درس بخونم!
ولی نتونستم!
حوصله پوصله هم ندارم!نه حوصله چت کردن دارم نه اینکه ظرفامو بشورم ن اینکه بشینم درس بخونم!
هیچ دلیل خاصی هم ندارم!حالمم بد نیست فقد بی حوصلم!
از این سرگیجه که دارم خیلی خستم!
چند روزی هست سرگیجه دارم و دقیقا نمیدونم برای چیه!
امم خب دارم از این در به اون در میزنم ولی مگه مهمه؟!
اضن مگه مهمه اینجا چی مینویسم!؟
امیر حسین تی ای فیزیک 4مون بهم پیام داده بود قبل از شروع کلاس که حواستو جمع کن برای کوییز!
ولی جمع نکردم حواسمو!اضن پیامشو بعدا دیدم که لپتاب روشن کردم!
از اینکه تلگرام پاک کردمم راضیم چون حوصله تلگرامم ندارم اصن!
اممم دیگه اینکه نمیدونم
راستش دوست داشتم بشینم و درس بخونم!ولی نشد!متمرکز نیسم اصن
تو فکر اینم برم یه چند تا از این کلیپا ببینم راجب تمرکز ببینم باید چیکار کنم!
بلیط گرفتم برای دزفول و نمیدونم کاره خوبی بود یا نه.. !
ضعیف شدم...و دارم با تمام وجودم این ضعفو حس میکنم.
.
.
.
«پای من شکست، وقتی دوازده سالم بود. سر کلاس ژیمیناستیک، به‌خاطر یک شیطنت، به‌خاطر یک پشتک بیجا و...آه، خیلی درد داشت. می دونی بعد از اینکه پات میشکنه چی میشه؟»
«نه.»
«باید پایت روگچ بگیری، تا چند وقت هم نباید حرکتش بدی. بعد یاد می‌گیری که چطوری با عصا راه بری. آهسته، نامطمئن و بی‌تعادل، اما به هرحال راه میری. چند وقت بعد وقتی دکتر داره گچ رو باز می‌کنه بهت میگه که کم کم همه چیز مثل گذشته میشه، ولی نمیشه. به نظرم هیچ کسی بعد از اینکه شکستگی رو تجربه می‌کنه، مثل گذشته نمیشه. حتا اگه کاملا خوب بشه، حتا اگه هیچ اثری از شکستگی روش نمونه. نمی‌گم بدتر میشی یا بهتر. فقط دیگه اون آدم سابق نیستی. اون اتفاق، یا چنان شجاعتی بهت می‌ده که باعث می‌شه که دیگه از شکستگی هراس نداشته باشی و حتا باز هم شکستگی رو تجربه کنی، یا اینکه انقدر می‌ترسوندت که از حاشیه امنت تکون نخوری.»
~
آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی / #روزبه_معین
.
.
.
دو تا مچم شکسته و در کل 16 نقطه ی اسیب دیده دارم...و هیچ وقت ادم نشدم!چون همش جو شجاع بودن میگیرم و بازم تجربه میکنم این شیطنت های کودکانه رو.....!!
برم بخوابم که خواب دوای هر دردیست این وسط!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۳
پنگوئن

دوباره شروع!دوباره!

اینکه خودت تصمیم بگیری که کسی کنارت نباشه جز سخت ترین کاراییه که ادما انجامش میدن!

تصمیم میگیری بشکونی خودتو و دوباره از اول بسازی!

الان که دارم نگاه میکنم تقریبا هر چند ماه یکبار من این صفت ابراهیم گونه رو رو میکنم! :)

یه دو راهی جلوم بود!یه راهش میشد احساس مطلق و قلب خالص!یه راه دیگه ش میشد قلب و عقل میکس و رهایی!

ولی من راه سومو برگزیدم!در جستجوی معنا بودن!

ازم پرسید جهانبینیتو از کجا گرفتی!؟

با خودم فکر کردم جهان بینی دارم مگه!؟؟من واقعا چی فکر میکنم!واقعا برای خودم چی درست کردم!

من یه روزی به این نتیجه رسیدم که اعتقادات دیکته شده رو باید گذاشت کنارو گذاشتم کنار!ولی عایا به این فکر کردم که چی درست تره؟!ایا رفتم سراغ معنا؟!سراغ اینکه خودم چی فکر میکنم و چرا؟!

امروز استاد ازمایشگاهمون سخنرانی تحت عنوان جلسه ی اخر ارائه داد!حرفاش قشنگ بود!

گفت هر وقت یه مشکلی پیدا کردین و دیدین حل نمیشه بدونین که باید برگردین عقب و یه خشتی رو که تو جهانبینیتون کج گذاشتینو درست کنین!

یه کتاب گفت بخونیم که اسمش جهان بینی توحیدی بود!من رفتم این کتابو سرچ کردم و در این بین کلی کتاب دیدم که توی توضیحاتشون دغدغه های من نوشته شده بود!

و یهو خندم گرفت!حرف امیر یادم اومد که کتاب چی میخونی؟!کتاب بخون و دردت رو درمون کن! :)))

تصمیم گرفتم در اسرع وقت یه سر به کتابخونه ی دانشگاه بزنم!!و لابه لای اون کتاب قدیمیا دنبال دوای دردم بگردم!

دیروز یه حرفایی شنیدم که لازم بود!

شایان که به حالت شوخی ولی با جدیت زیادی بهم گفت که گند زدم!و ازم خواست یه مدتی واقعا کاری نکنم :)))

و صبا!

صبا ادم عجیبیه!هیچوقت راجبش اینجا ننوشتم!ولی از معدود ادماییه که قبولش دارم تو حرف زدن!تو این یه هفته ای که هر بار وارد اتاق میشدم و بچه ها میگفتن چی شده و من تعریف میکردم که داستان از چه قراره صبا هیچ حرفی نزد!هیچ نصیحتی هم نکرد!

دیروز بعد از پیامایی که به امیرداده بودم نشستم کف اتاقو گفتم واقعا نمیفهمم چرا داره اینجوری میشه!

همه ساکت شدن به جز صبا!و صبا چیزایی گفت که شاید هر کس دیگه ای بهم میگفت خیلی ناراخت میشدم!ولی خیلی مهربون و خیلی درست بهم گفت!

گفت حرفای امیر حرفای بدی نیست ولی چون تو دوسش داری نمیتونی درست راجب حرفاش فک کنی و اعتماد بنفسم که نداری و سریع ناراحت میشی!دیدم راست میگه!

گفت مبینا واسه تو هنوز زوده!زوده واسه این که یکی دیگه رو تو زندگیت قبول کنی وقتی نمیدوونی هنوز خودت چی میخوای!نمیدونی امیرو میخوای میلادو میخوای!اصن چه تایپ ادمی رو میخوای!اصن میخوای با زندگیت چیکار کنی!

یه مشت هدف داری که ریختی دورت و یهشون فقد نوک میزنی!درست سمت یکی نمیری!

اعتماد به نفس نداری و هر کی هر چی بهت میگه سریع قبول میکنی!

دور و برت پر از ادمه و اینا باعث میشه که رو خودت وقت نذاری...

یه مدت تنها باش...برو سراغ هدفات...هدفاتو بچین..عجله نکن تو کارات...برای خودت وقت بذار...همون جوری که امیر بهت گفته کتاب بخون...شخصیتتو بساز...محکم شو!

شاید یعد از این دوره به این نتیجه برسی که نه میلاد مناسب تو بوده نه امیر!یا اصن به این نتیجه برسی که دقیقا چه جور ادمی رو میخوای!و قراره با بقیه زندگیت چیکار کنی!

و  حرفای زهرا سادات که میگفت من نمیفهمم دلیلت واسه دوستی با فلان ادم چیه!؟

و من که میگفتم مگه دلیل میخواد؟!

درسته دارم از حرفای بقیه اینجا مینویسم اما راجبشون فکر کردم خیلی فکر کردم!دیدم خب اره!همون طوری که امیر با تندی بهم گفت من ادمیم که انقد تو بقیه قاطی میشم که یادم میره خودم کیم!

این بقیه میتونن کلی ادم باشن یا یه نفر!رقی نداره!

فهمیدم همه چی خواسته ی دل نیست!درسته دل خیلی مهمه و وقتی حالش خوب نباشه اذیتت میکنه!اما نباید انقد بهش راه بدی که همش حرف حرف این بچه ی تخس بشه!

گاهی وقتا هم به دلت بگو نه!

گاهی وقتا هم بهش بها و جایزه بده!

میخوام بگم بعضی چیزا خیلی ادمو اذیت میکنه ها ولی به ادم یه درسایی یاد میده!

میخوام درسامو شروع کنم!میخوام محکم سازی رو شروع کنم!پی بریزم و بیام بالا!
میخوام ادمای دورمو کم کنم و به قول مهرزاد حلقه ها رو جدا کنم!دو سه تا دوست نزدیک کافیه و بقیه باید برن تو حلقه ی دوم و سوم!

از وقتای پرتیم استفاده کنم!بی خود دانشگاه نمونم حرف بزنم!نه اینکه همیشه ها!ولی خب این مدت زیاد شده این حرفای دانشگاهی! :))

برا خودم کتاب صوتی انلود کنم و گوش کنم!

یکم بیشتر با خودم وقت بگذرونم!در حال خوب و استیبل!نه با ناراحتی و غصه!

میسازمش :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۱
پنگوئن
این روزا همه میخوان بگن که فکرشون فکر مهمیه!و ادم خیلی خاص و مهمی ان!
حتی شاید در واقع نخوانا ولی در نهایت این حس رو به طرف مقابلشون میدن!
این روزا همه یه حرفی واسه نیحت دارن و یه دهنی که بازه!
بودن یا نبودن؟!مسئله این است!
با ادما رکی همه حرفاتو بدون هیجدو رویی و دروغی میگی...تهش چی میشه؟!
ادمای اینجا از رک بودن بیزارن!فقد میگن از ادمای رک خوششون میاد!ولی درواقع همینم اداس.....
زندگی مستقلانه من داره میگذره و مبینا تقریبا هر چند وقتی یه بار جلوی دو راهی های متعدد قرار میگیره برای تصمیم گیری و زندگی شاید همینه نه؟
دلم میخواد برای مدتی شل کنم و به هیچ چیزی فک نکنم!بذارم ببینم چی پیش میاد!
حتی با تمام وجود دوست دارم فردا دانشگاه نرم!ولی نمیشه....شایدم بشه نمیدانم!
میخوام لش کنم!همن لشی که تو 13 روز عید کردم!
احساس چیز عجیبیه جدا! یکم بهش میدون بدی گلوتو سفت میچسبه و وای...
سوال اینه که هدفت چیه!؟
زهرا امروز میگفت هدفت از دوست پسر داشتن چیه اضن!میگفت واسه دوستای معمولیتم باید هدفی داشته باشی...مگه میشه؟!
بنطرت یکی که یه بار از یه سوراخ گزیده شده باز گزیده میشه؟!
دلتنگی باید بمونه و مستت کنه یا باید بریو عطشتو خاموش کنی؟!
تاریکی شبو دوست داری یا طلوعه صبحو؟!
خانواده ؟دوست؟!تنهایی؟
میتونی دوباره دستتو رو زانوهات بذاری و پاشی؟
باز پاشی و بخندی؟باز بخندی و...
تا حالا شیفته شدی؟
امان از اون روزی که عشق زمینی بشه....
چقد دلم برای سازم تنگه!برای سازی که گوشه ی این اتاقه و یه ماه دستی به شونه اش نکشیدم....
خیالم چون کبوتر های وحشی میکند پرواز...
باز باید بینم و به این فکر کنم که اگه اینجوری بشه  چه اتفاقایی میافته...؟!
ارامشت چیه؟!
با چی حالت خوبه!
اصن با کی حالت خوبه...
پیام داد که:هیچ چیز موندنی نیست!
من گفتم که کاش هیچی موندی نبود نه این که یه سری چیزا بمونه یه سری چیزا بره!
مثلا خودت بری و حست بمونه...
شاید باید برم چند ساعتی قدم بزنم و فکر کنم...بدون وجود هیچ ادمی...!
چقد این مغز لعنتی نامرتبه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۰۱
پنگوئن