امروز صبح امتحان فارسی بود :)))
بعد از امتحان با بچه ها جمع شدیم بریم توچال!
من سحر زهرا فاطمه!
و خب حقیقتا بهم خوش گذشت حقیقتا!خیلی توچال رو بیشتر از درکه دوست دارم!
از اون بالا همه چیز کوچولو بود!برگشت که با تله سیژ اومدیم سحر جاهای مختلف تهرانو نشون میداد و میگفت اینجا فلان جاست...و من به این فک میکردم تهران چقد کوچیکه!
از دیروز باید قشنگ تر بگم!
مثل همیشه که پیش سپنجی میرم بازم دیدمش تو راهرو و سلام کردم گفتم استاد باید راجب یه چیزی باهاتون مشورت کنم!با لبخند همیشگیش به اتاقش اشاره کرد که یعنی بیا بریم حرف بزنیم!
رفتم تو اتاقش گلداشتاین به دست!
شرایط ترم بعد رو توضیح دادم و کلاس مکانیک کلاسیک رو!و وقتی فهمید قبل از اینکه حرف تموم شه گفت حتما بردار این شانسیه که هر کسی نداره!
گفتم اخه میگن خیلی سنگین میشه استاد!نگام کرد و گفت :"مگه برای همین اینجا نیستی؟"
لبخند زدم!
گفتم برمیدارم!
گفت این ترم اوضاع چطوره؟!دوست پیدا کردی؟
گفتم این ترم با تقریب خوبی خوبم!یعنی برای خوب بودن وضع درسیم تلاش کردم دیگه امیدوارم درست شه!
دوستم بهتر شدم!دارم با بچه ها بیشتر گرم میگیرم!
ابراز خوشحالی کرد و بازم مثل همیشه صحبت های اخر حول اعتقاد و باور گشت!
همونجوری که سعی میکرد اروم حرف بزنه گفت مبینا خیلی خوبه که عمیق به این قضیه فکر میکنی!و خیلی خوبه که جسارتشو داری :)
لبخند زدم!
بعد از حرفی که حول خانواده ام بود نیگام کردو گفت:"کاش یه دختر مثل تو داشتم!"
دوباره یه ابرویی بالا انداخت و گفت البته الانم دارم و اونم تویی :)
من سراسر وجودم حال خوب شد !
دیروز موقعی که داشتم میرفتم سلف هم با دکتر شجاعی همقدم شدم و راجب برف و اینا ازش سوال کردم!و اون لبخندی که زد موقع گفتن چطوری ! :) یاده حرفش روشنم میدارد !!
:
تو دختر باهوشی هستی و ویژگی که در تو هست و من خیلی تحسینش میکنم جسارتیه که داری!
دچار برچسب خوردگی نشو!
به خوبیات اضافه کن!
خوبیاته که تو رو تو میکنه :)))
باره بعدی که میای پیشم با دست پر بیا!من وقتمو از سر راه نیاوردما دختر جون :)
.
.
گودرزی دیروز بهم گفت:اون اوایل که اومدم تو دانشکده بهم میگفتن دختر جغ جغه! چون همش با صدای بلند بلند حرف میزدم :)))
البته دیشب همه میخواستن منو اروم کنن!که یکم با صدای اروم تری فارسی بخونم :))))
.
.
امروز فاطمه اومد اتاقم!و مهربونیاش و چهره ی ارومش حس خوبی بهم داد :) امروز حس تنهایی نداشتم!احساس کردم چه خوبه که میتونم وقتمو با دوستام پر کنم و کوه برم و چقد خوبه که دوستی مثل فاطمه دارم که میاد اتاقمو میشینیم با هم چند ساعت حرف میزنیم :)))
.
.
دوست ندارم یکی میشینه میگه یارو خوب نمره نمیده و دیگه قرار نیست تلاشی واسه امتحانش بکنیم!در هر صورت که نمره مون بد میشه خب بذار که نخونیم!من موافق نیستم!تلاشت یه جا جواب میده!این چیزیه که من بهش باور دارم!
.
.
یهو دلم خواست که بلاگ مربعو بخونم!اونم بعد از اون خواب عجیبی که دیده بودم!رفتم میچرخیدم تو بلاگش و پستاشو نیگا میکردم!نمیدونم چرا اون رابطه اشو تموم کرده ولی چیزی که جالب بود برام حرفایی بود که راجب اون نوشته بود!
برام استدلالش جالبه!زندگی سینوسیش جالبه!اینکه مثه تابع دلتای دیراک تو با نقطه ای یه پیک خفن بودن میزنه و دوباره میاد پاییین و یه تابع دیگه درست میکنه:))
شاید زندگی هممون همینه!نه؟!
نوشته بود:سوال اینجاس که اگه همیشه انقد اسون بوده چرا تا حالا نتونستم؟!
.
.
یه نیروی خاصی رو احساس میکنم!
درسته امروز خواب موندم و باشگاه نرفتم!ولی کوه باشگاه یا هر ورزش دیگه ای بهم حس خفن بودن میده :) حس تونستن میده بم :)
.
.
شیرازیا یه اصلاح دارن میگن:سبز باشی
مربع میگه سبز روشن :)
منم تقلید میکنم!